اشعار شب سوم محرم – سال ۱۳۹۹

شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
بی تو بابا رَمقِ بال و پَرم را بردند
شادی زندگی مختصرم را بردند
تا که خاموش شوم رأس تو را آوردند
سود کردم تو رسیدی ضررم را بردند
عوض اینکه بخوانند برایم قصّه
بسکه فریاد کشیدند سَرَم را بردند
بی تو هر صبح لگد بود که بیدارم کرد
خوشیِ اوّل صبح و سحرم را بردند
تار صوتی من از ناله زدن بسته شده
غصّه ها جوهر و نای جگرم را بردند
پای پُر آبله نگذاشت به نیزه برسم
قدرت آمدنِ تا گُذرم را بردند
نوک انگشت شناساند به من روی تو را
مُشت ها سوی دو چشمان تَرم را بردند
ساعد دست نحیفم وسط کوچه شکست
سنگ ها رنگ سفید سِپَرم را بردند
گَردنم بسکه چپ و راست شده با سیلی
حالت خیره شدن از نظرم را بردند
مانده مویم به زیر ناخُن زجر ای بابا
گیسوی بافته تا به کمرم را بردند
بین این قافله همبازی من اصغر بود
نیزه ای دُزد شد و همسفرم را بردند
هیچ کس مثل من از فاطمه ارثیه نبُرد
روضه خوان های پریشان خبرم را بردند
شاعر: مجتبی صمدی شهاب
_________________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان
امان از بی کسی و درد هجران
امان از تیزیِ خارِ مغیلان
مرو ای ساربان من پا ندارم
سرِ خود سایه ی بابا ندارم
ندارم تا مرا گیرد در آغوش
بگویم من کجا این دشتِ خاموش
مزن ای ساربان افتادم از پا
ندارم طاقتِ این سنگِ خارا
نمی بینی که چشمم پُر ز غمزه است
نمی بینی سرِ بابام به نیزه است
چرا رحمی نداری ای حرامی؟
مرا سوزانده دردِ تشنه کامی
لبم خشک و تنم در آتشِ تب
بزار آبم دهد تا عمه زینب
سرِ بابا به نیزه روبرویم
بزار از درد خود بر او بگویم
شب است و جاده و این اشک و آهم
بتاب بر من کمی ای قرصِ ماهم
تنت دشت و سرت روی سنان است
بمیرم روی تیغِ خیزران است
ببین خون میچکد از هر دو پایم
پدر آهسته تا من هم بیایم
رسن بر گردنم زنجیر بر دست
گمانم استخوانِ پام بشکست
مرو ای سر مرا یکدم بغل کن
به قولی داده ای امشب عمل کن
نمی بینی سرم تیغِ جفا است
چنین ظلمی مرا کی گو روا است؟
مرو ای سر تمنا می کنم من
شکایت از کفِ پا می کنم من
تنورِ سینه ام امشب چه داغ است
تمامِ دردم از هجر و فراق است
بمیرم ای پدر سیرت ندیدم
گلی از باغِ آغوشت نچیدم
مرو ای جان، مرو بابا حسینم
مرو ای روشنیِ هر دو عینم
ببین ماندم به زیرِ تیغِ جلاد
گلویم پُر ز آه و بغضِ فریاد
به چون ابرِ بهاران خون ببارم
مزن ظالم که من بابا ندارم
دلم شد تنگِ آغوش صمیمی
پدر جان الامان داد از یتیمی
شاعر: هستی محرابی
__________________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
ای چراغ شب شهادت من
ای تماشای تو عبادت من
جان من! باز بر لب آمده ای
آفتابا! چرا شب آمده ای
داغ تو ذره ذره آبم کرد
لب خشکیده ات کبابم کرد
حیف از این لب و دهن باشد
که بر او چوب، بوسه زن باشد
اشک و خون، جاری از دو عین من است
بوسهء من شهادتین من است
گلوی پاره پاره آوردی
عوض گوشواره آوردی
از گلوی تو پاره تر، جگرم
از سر تو شکسته تر، کمرم
طفل قامت خمیده دیده کسی؟!
مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
قامت خم گواه صبر من است
گوشهء این خرابه قبر من است
نیزه بر صورتِ تو چنگ زده
که به پیشانی تو سنگ زده؟
در رگ حنجر تو دیده شده
که سرت از قفا بریده شده
تازیانه گریست بر بدنم
بدنم شد به رنگ پیرهنم
تنم از تازیانه آزردند
چادر خاکی مرا بردند
آفتاب رخم عیان گردید
در دو پوشش رویم نهان گردید
ابر سیلی به رخ حجابم شد
خون فرق سرم نقابم شد
سیلی از قاتلت اگر خوردم
ارث مادر به کودکی بردم
شامیان بی مروّت و پستند
دختران را به ریسمان بستند
همه را با شتاب می بردند
سوی بزم شراب می بردند
من که کوچکتر از همه بودم
راه با دست بسته پیمودم
نفسم در شماره می افتاد
در وجودم شراره می افتاد
بارها بین ره زمین خوردم
عمّه ام گر نبود می مردم
تا به من خصم حمله ور می شد
عمّه می آمد و سپر می شد
بس که عمّه مدافع همه شد
پای تا سر شبیه فاطمه شد
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
_________________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
ویرانه ام پُر می شود از عطر گیسویت
با با کجا بودی…چرا خاکی شده مویت
پیدا نکردم جای سالم در سرت بابا
تا بوسه ای برچینم از مابِین ابرویت
پرواز کردم سوی تو اما زمین خوردم
این روزها زخمی شده بال پرستویت
سجاده ام را پهن کردم کنج ویرانه
من هم شبیه عمه ام هستم دعاگویت
این است روز و شب دعایم: کاش من را باز
یک بار دیگر می نشاندی روی زانویت
شاعر: احسان نرگسی رضاپور
__________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
آوردمت اینجا سر بابا به سختی
آخر رسیدم من به تو اما به سختی
این روزها خیلی سرت بابا شلوغ است
انقدر ها که می شوی پیدا به سختی
گاهی به نیزه گاه در طشت طلایی
یک شب بیا و بگذران با ما به سختی
بوی غذای هر شب همسایه هامان
آزار داده کودکانت را به سختی
یادت می آید که چگونه می دویدم
عمه عصایم می شود حالا به سختی
چشمان من رو به سیاهی می رود حیف
ای سرجدا می بینمت اینجا به سختی
از آن شب زجرآور صحرای غربت
بالا نمی آید نفس الا به سختی
من گم شدم ای کاش پیدایم نمی کرد
می لرزم از کابوس آن صحرا به سختی
دور از نگاهت بی هوا با قصد کشتن
تا پای جان میزد مرا بابا به سختی
ما را به نام خارجی ها می شناسند
بی زارم از این نامسلمانها به سختی
از کوچه های سنگ دل های شامی
در برده ام این جان زخمی را به سختی
از بس سرم دستم دهانم درد دارد
بی تاب رفتن گشته ام بی تاب سختی
شاعر: حسن کردی
____________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
روح بزرگش دمیده است جان در تن کوچک من
سرگرم گفت وشنود است او با من کوچک من
وقتی که شبهای تارم در انتظار سپیده است
خورشید او می تراود از روزن کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم ببینید
دستان خود حلقه کرده است بر گردن کوچک من
می خواستم از یتیمی ، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است بر دامن کوچک من
گفتم تن زخمی اش را ، عریانی اش را بپوشم
دیدم بلند است و، کوتاه پیراهن کوچک من
در این خزان محبت دارم دلی داغ پرور
هفتاد و دو لاله رسته از گلشن کوچک من
از کربلا تا مدینه یک دفتر خاطرات است
با رد پایی که مانده است از دشمن کوچک من
دنیا چه بی اعتبار است در پیش چشمی که دیده است
دار الامان جهان را در دامن کوچک من
آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده ای را
شاخه گلی می گذارند بر مدفن کوچک من
شاعر: محمد علی مجاهدی
________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
دختر اگر یتیم شود پیر می شود
از زندگی بدون پدر سیر میشود
هم سن و سال ها همه او را نشان دهند
دل نازک است دختر و دل گیر می شود
باشد شبیه مادر خود نافذ الکلام
این شهر با صدایش چه تسخیر می شود
فریادهای یا ابتایش چو فاطمه
در سرزمین کفر چو تکبیر می شود
وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد
هر تاب آن چو حلقه زنجیر می شود
اصلاً رقیه نه، به خدا مَرد بی هوا
با یک شتاب ضربه زمین گیر می شود
هرگز کسی نگفت گلویش کبود شد
این جاست روضه صاحب تصویر می شود
دشمن به او نگاه خریدار می کند
خوب شاه زاده بوده و تحقیر می شود
فرزند خارجیست کفن احتیاج نیست
بیهوده نیست این همه تکفیر می شود
دادند جای غسل، تیمم تنش… چرا؟
خون از شکاف زخم سرازیر می شود
شاعر: قاسم نعمتی
_________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا
گفتم میآیی و به سرم دست میکشی
اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها
میخواستم فقط که تو پیدا کنی مرا
از آن لبی که دور و برش خیزرانی است
یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا
با حال و روز صورت تغییر کردهات
هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا
معجر نمانده است ببندم سر تو را
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا
وقتی که ناز دخترکت را نمیخری
بهتر اسیر زخم زبانها کنی مرا
حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیمها
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا
عمّه ببخش دردسر کاروان شدم
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا
شاعر: احسان محسنی فر
__________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت
با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت
دید من گهواره جنبان علی اصغر شدم
تیر را در چله کرد و کودک ما را گرفت
کودکی های مرا طاقت نیاورد آخرش
پیش چشمم داخل گودال بابا را گرفت
روی خاک افتادی و تاریک شد بعد از تو دشت
از شب ما لذت خورشید فردا را گرفت
پای نی با دیدنت خوش بودم اما برنتافت
نیزه را برداشت از من آن تماشا را گرفت
دید داری یاد مادر می کنی با دیدنم
از تو و از عمه زینب باز زهرا را گرفت
شاعر : محسن ناصحی
_____________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
عشق کاری به قیل و قال ندارد
عاشقی حرف جز کمال ندارد
شاه عشّاق که مثال ندارد
باغ او میوهای کال ندارد
نخلهای علی نهال ندارد
غیر راه علی مسیر ندیدم
داخل خانهاش صغیر ندیدم
سر بلندند؛ سر به زیر ندیدم
من در این خانه غیر شیر ندیدم
شیر بودن که سنّ و سال ندارد
چون شده حیدری تبار؛ رقیّه
هست اعجوبهی وقار؛ رقیّه
مثل عمّه شد استوار؛ رقیّه
گرچه دیده سه تا بهار؛ رقیّه
در کمالات؛ او مثال ندارد
بر رخ او خدا نقاب کشیده
روی او پردهی حجاب کشیده
جای چشمانش آفتاب کشیده
صورتش به ابوتراب کشیده
حیف در زندگی مجال ندارد
خوشی از عمر خویش دیده؟ ندیده
نازدانهست ناسزا نشنیده
پابرهنه به روی خار دویده
گرچه کودک، ولی شدهست خمیده
او الفباش غیر دال ندارد
مثل یک شیشهی بلور، شکسته
همچو خشتی که در تنور شکسته
سنگ خورده ولی غرور شکسته
زیورش را کسی به زور شکسته
نزن او با کسی جدال ندارد
بر سرش ریخت آسمان خرابه
زخمها خورد از زبان خرابه
معجر پاره؛ تازیانه؛ خرابه
آه؛ پروانه در میان خرابه
جای سالم به روی بال ندارد
بین انظار رفت مسخره کردند
سر بازار رفت مسخره کردند
دست به دیوار رفت مسخره کردند
کوچه هر بار رفت مسخره کردند
معجر پاره قیل و قال ندارد
زجر ولکن نبود؛ حرمله میزد
دخترک را بدون فاصله میزد
گردنش را گرفت سلسله میزد
گفت جاماندهام ز قافله میزد
طفل ترسیده که سؤال ندارد
کنج ویرانه غصّه دور و برش ریخت
خشتها بالشی به زیر پرش ریخت
دختر شاه بود و موی سرش ریخت
گریهها وقت دیدن پدرش ریخت
خواهشی او جز وصال ندارد
شاعر: محمد جواد پرچمی
______________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
در میان خیمه ها زلف پریشان سوخته
من خودم دیدم خم ابروی جانان سوخته
وقت غارت چادرم آتش گرفت ای ماه من
دست وپای بچه ها درشام هجران سوخته
بارها نام تو را خواندم به زیر دست و پا
حیف باباجان همین مرغ غزلخوان سوخته
دستها سنگین و صورتها شبیه یاس بود
بعد سیلی غنچه و گلزار و ریحان سوخته
چشمهای بی حیا شد میزبان دختران
ازهمان ساعت دل بی تاب مهمان سوخته
یوسف زیبای زهرا چشم خودرا بازکن
تا ببینی بعدتو یکسر بیابان سوخته
دشمنان با هرچه میشد عمه زینب را زدند
ازهمین رو سینه ام با آه سوزان سوخته
خاک و خاکستر به روی عمه جانم ریختند
وای از آن ساعت که قلب اهل رضوان سوخته
ای سر دور از بدن نیلی تر از نیلی شدم
صورت و دست کبود و چشم گریان سوخته
صورت زیبای تو بالای نِی ها دیدنیست
قاری قرآن من یکباره ایمان سوخته
در تنور خانه خولی سرت بازیچه شد
آن چنان که گیسو و لبها و دندان سوخته
خون رگهای تو میریزد به دامانم ولی
خوب بنگر معجر و دستار و دامان سوخته
درد من با بوسه از روی تو درمان میشود
حیف ای درمان دردم درد و درمان سوخته
شاعر: سعید مرادی
__________________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
شام سوّم در عزا ،نذر سه ساله دختر است
دستهایش بسته امّا ، دست گیر محشر است
شام ویران است و یک دختر که می خواهد پدر
در جوابِ گریه هایش پیش رو تشت سر است
کاش بودم حائلی در وقت سیلی خوردنش
صورتش از دستهای دشمنش کوچکتر است
هر که دارد دختری کوچک بفهمد حرف من
مِهر بابا نزد دختر ، بیشتر از مادر است
یار و هم بازیِ او خاموش شد ، زان ماجرا
بین اموالی که غارت گشته مهدِ اصغر است
یک شباهت با پدر دارد ، چو بیند راس او
مویِ خود خاکی و زلف او پر از خاکستر است
تا جدا افتاد ، از آن کاروان پر بلا
پای او مجروح و چون عمّه سرش بی معجر است
بس شباهت داشت او با جدّه اش خیر النسا
یک طرف یک گوش زخمی ، یک طرف میخ در است
شاعر: حسن نبی جندقی
____________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
غساله بر این تن بریز آهسته تر آب
این چشم های خسته تازه رفته در خواب
غساله زد حال تو آتش بر وجودم
دیدی چه آمد بر سر ِ یاس کبودم
غساله می پیچی به خود از بی قراری
انگار که در خانه دختر بچه داری
غساله باور می کنی این نازدانه
هر وقت گریه کرده ، خورده تازیانه
غساله این قد ِکمان کرده کمانت
پهلوی او دیدی و بند آمد زبانت
غساله جای دست را دیدی به رویش
آتش بگیر از جای آتش روی مویش
غساله نازش را بکش تا می توانی
جای تمام شامیان کن مهربانی
غساله والله این سه ساله خارجی نیست
می دانی اصلا این شهیده ، دختر کیست
غساله والله این سه ساله شاهزاده است
او دومین ریحانه ی این خانواده است
غساله می بینی چه آمد بر سر او
دیدی چه کرده کعب نی با پیکر او
غساله دختر بچه این حد پیر دیدی
تو شاخه ی گل در غل و زنجیر دیدی
غساله مزد زحمتت با مادر ما
شد مثل اسما قسمت تو غسل زهرا
شاعر: محمد حسین رحیمیان
_____________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد
اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد
باید بگوید از غم تنهایی خود
چون هم نشینی غیر تنهایی ندارد
یادش بخیر آن بوسه های گرم بابا
حالا لبش سرد است و گرمایی ندارد
در کوچه های شام هم با گریه می گفت
یک کاروان نیزه تماشایی ندارد!
تفسیری از ایثار و غیرت می شود چون
از نسل زهرا است و همتایی ندارد
هر چه مصیبت بود از آنجا شروع شد
وقتی که فهمیدند بابایی ندارد…
شاعر: محسن زعفرانیه
______________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
بیت الغزل هر غزل ناب رقیه است
خورشید علی اصغر و مهتاب رقیه است
«نزدیکترین راه به الله حسین است»
نزدیکترین راه به ارباب رقیه است
در باب برآوردن انواع حوائج
یک باب خدا دارد و آن باب رقیه است
در زاویۀ عرش خدا قاب بزرگیست
نامی که شده زینت این قاب رقیه است
در خلوت خود معتکفند اهل محبّت
در مسجد این طایفه محراب رقیه است
دردانۀ ارباب که با دست اباالفضل
از چشمۀ کوثر شده سیراب رقیه است
حاجت طلبیدند از او عالم و آدم
زیرا که فقط مهر جهان تاب رقیه است
شاعر: مجتبی خرسندی
_______________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
در بیابان..محشری شد ای خدا زیرِ کتک
سرنوشتم مادری شد ای خدا زیرِ کتک
دست بالا برد و با قدرت فرود آورد دست
صورتم نیلوفری شد ای خدا زیرِکتک
زجر بود و بی حیایی و کلامِ ناروا…
قسمتم..خیره سری شد ای خدا زیر کتک
تا که مشتی بر دهانم خورد..دندانها شکست
باز هم پرده دری شد ای خدا زیر کتک
دستهایم بسته بود و پشتِ مرکب می کشید
حال من پشتِ دری شد ای خدا زیر کتک
خاطرم آمد مصیبت های زهرا مادرم…
پهلویم خاکستری شد ای خدا زیر کتک
از تنم چیزی نمانده جز کبودی غیرِ درد..
این رمق ها آخری شد ای خدا زیر کتک
روضه های یک سه ساله جمع شد در راهِ شام
نیست گویا دختری شد ای خدا زیر کتک
آخرین حرفم ..کلامِ آخرم تایید کرد..
در بیابان محشری شد ای خدا زیر کتک
شاعر: محسن راحت حق
______________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
میان قافله من بیشتر یاد پدر کردم
پدر نام تو بردن جرم بود و من خطر کردم
میامد تازیانه بی مهابا سمت ما بابا
شده دستم سیاه از بس که بر صورت سپر کردم
پس از انشب که از ناقه به روی خاک افتادم
چه شبهاییی که با درد کمر تا صبح سر کردم
من از دوش مو عباس رفتم زیر دست زجر
ببین از کربلا تا شام را با که سفر کردم
تو را با گریه من میخواستم در تشت زر رفتی
لبت را خیزران بوسید من خیلی ضرر کردم
اگرکه سوخته گیسویم و زخمیست ابرویم
از ان باشد که از کوی یهودیها گذر کردم
تو دندانت شکسته من سرم عمه دلش بابا
مپرس از من چرا اینگفتگو را مختصر کردم
تو را که در بغل دارم دگر بالا چه کم دارم
مرا با خود ببر که چادر رفتن به سر کردم
شاعر: محمد جواد مطیع ها
______________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
نزول کرده ای، ای آیه های روشن من
خوش آمدی به خرابه؛ بهار گلشن من
بنفشه زار تنم آمده به استقبال
هزار و نهصد و پنجاه زخم بر تن من
تو بارگاه تنت آسمان پنجم شد!
بیا که سر بگذاری به خاک دامن من
هماره تولیت گیسوی تو با من بود
شدند باد و تنور و شراب دشمن من
به بوریای تو تا حشر غبطه خواهم خورد
دوباره دست بینداز دور گردن من
همیشه صوت تو، آویز گوش های من است
اگر چه پنجه ی غارت، شده است رهزن من
بلند مرتبه بودم، ز ناقه افتادم
بلندتر شده حالا صدای شیون من
مرا به قصد فدک می زدند قنفذها
شبیه فاطمه بوده است جان سپردن من
خرابه نه، حرم من رواق علقمه است
که عرش شانه ی ساقی شده است مدفن من
شاعر: محسن حنیفی
________________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
ببین آباد کردی ماه من این بزم ویران را
سرت امشب به این ویرانه برگردانده سامان را
مگر من جز در آغوشت دمی آرام میگیرم
پناهی هست آیا جز پدر طفل هراسان را
خوشم با آیه های رحمت از لب های خونینت
تحمل میکنم اینگونه شهری نامسلمان را
تو هم مثل خودم گیسو پریشانی، نمیدانم
چگونه شانه باید کرد گیسویی پریشان را
برایت از بیابان و بلاهایش نمیگویم
خودت که شام آخر دیده ای خار مغیلان را
بهاران بود روزی روزگارم در بَرِ خورشید
خزان آتش کشید اما پس از تو این گلستان را
شاعر: فاطمه معصومی
_________________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
ای یوسف رسیده به کنعان من،سلام
بابایی عزیزتر از جان من،سلام
ای دلخوشی این دل پر غم،خوش آمدی
بابا، به این خرابه ی ماتم خوش اومدی
دیدم چِقَدر حالت عمه عجیب شد
تو آمدی!…خرابه پر از بوی سیب شد
منّت سر شکسته ی دختر گذاشتی
وقتی به روی دامن من سر گذاشتی
حالا به موی مختصرت شانه می زنم
با دست کوچکم به سرت شانه می زنم
وضع لب و دهان تو تغییر کرده است
یک تکّه خیزران به لبت گیر کرده است
بابا ندیده ای که چه زجری کشیده ام
من روی خار تیز مغیلان دویده ام
زلفم به دست باد مخالف کشیده شد
این ارث فاطمه است که قدّم خمیده شد
از روی مپرس که نیلی شده پدر
یاست کبود ضربه ی سیلی شده پدر
این معجرم که پاره و خاکی و نخ نماست
سوغات غارت حرم بی پناه ماست
این نیزه دارها چه گلی که نکاشتند
بر نی سر عموی مرا کج گذاشتند
کار رقیه ی تو پدرجان تمام شد
تا نوبت مصائب پردرد شام شد
نا محرمان به راه حریم تو سد زدند
بر پهلوی سه ساله ی تو بد لگد زدند
ما را میان خنده ی انظار برده اند
ما را کشان کشان سر بازار برده اند
دیدم که شامیان حرامی دریده اند
دیدم که معجر از سر عمه کشیده اند
دیدم بساط مستی بزم شراب را
آن چشم شور دشمن خانه خراب را
با داغ صحنه ای جگرم پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
امشب کنار پیکر بی جان من بمان
یک فاتحه برای گل پرپرت بخوان
شاعر: بردیا محمدی
_____________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
تشنهای در پنجهای سیراب گیر اُفتاده است
کودکی در حملهی اعراب گیر اُفتاده است
بعدِ بابا آبِ خوش از حنجرش پایین نرفت
در گلویش جرعههای آب گیر اُفتاده است
کاش در تاریکیِ صحرا نمیدیدش کسی
دخترک از دستِ این مهتاب گیر اُفتاده است
بارها از رویِ نِی بابا به داداش میرسید
آی خواهر زودتر بشتاب گیر اُفتاده است
زجر آوردش به روی ناقهای انداختش
مثل آن ماهی که در قلاب گیر اُفتاده است
این طرف از زجر میخورد آنطرف از حرمله
مثل آن برگی که در سیلاب گیر اُفتاده است
چشمهایش گرم میشد میپرید از خوابِ ناز
بسکه طفلی زیرِ پا در خواب گیر اُفتاده است
هیچکس در بینِ کوچه احترامش را نداشت
آه با نانهایِ در پرتاب گیر اُفتاده است
شاعر: حسن لطفی
_____________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام
امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام
از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان به مقدم مهمان گرفته ام
پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ای است کز لب عطشان گرفته ام
از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته ام
بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام
زهرا به چادرش ز علی می گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
______________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
بی تو بیتابم و بیمار! کجایی بابا؟!
خسته ام از تبِ بسیار! کجایی بابا؟!
آب میخواستم اما چه لگدها خوردم
شدم از غصه گرفتار! کجایی بابا؟!
متورم شده از ضربۂ سیلی صورت
لُکنت افتاده به گفتار! کجایی بابا؟!
زجرکُش کرده مرا زجر(لع)! کشیده ست به خاک
شده هر بار که بیکار! کجایی بابا؟!
اشک میریزم از اینکه شده سرتاسر-زخم
کفِ پاهای من از خار! کجایی بابا؟!
تا که دلتنگِ تو شد عمّه؛ مرا بوسید و…
گفتم از داغ تو هر بار: کجایی بابا؟!
¤
می نوازند دف و یکسره می بارد سنگ
ما کجا و سرِ بازار؟! کجایی بابا؟!
شاعر: مرضیه عاطفی
__________________________
شعر شب سوم محرم – حضرت رقیه (س)
شب است و راهِ این کوه و بیابان
من و این سینه ی محزون و نالان
امان از بی کسی و درد هجران
امان از تیزیِ خارِ مغیلان
مرو ای ساربان من پا ندارم
سرِ خود سایه ی بابا ندارم
ندارم تا مرا گیرد در آغوش
بگویم من کجا این دشتِ خاموش
مزن ای ساربان افتادم از پا
ندارم طاقتِ این سنگِ خارا
نمی بینی که چشمم پُر ز غمزه است
نمی بینی سرِ بابام به نیزه است
چرا رحمی نداری ای حرامی؟
مرا سوزانده دردِ تشنه کامی
لبم خشک و تنم در آتشِ تب
بزار آبم دهد تا عمه زینب
سرِ بابا به نیزه روبرویم
بزار از درد خود بر او بگویم
شب است و جاده و این اشک و آهم
بتاب بر من کمی ای قرصِ ماهم
تنت دشت و سرت روی سنان است
بمیرم روی تیغِ خیزران است
ببین خون میچکد از هر دو پایم
پدر آهسته تا من هم بیایم
رسن بر گردنم زنجیر بر دست
گمانم استخوانِ پام بشکست
مرو ای سر مرا یکدم بغل کن
به قولی داده ای امشب عمل کن
نمی بینی سرم تیغِ جفا است
چنین ظلمی مرا کی گو روا است؟
مرو ای سر تمنا می کنم من
شکایت از کفِ پا می کنم من
تنورِ سینه ام امشب چه داغ است
تمامِ دردم از هجر و فراق است
بمیرم ای پدر سیرت ندیدم
گلی از باغِ آغوشت نچیدم
مرو ای جان، مرو بابا حسینم
مرو ای روشنیِ هر دو عینم
ببین ماندم به زیرِ تیغِ جلاد
گلویم پُر ز آه و بغضِ فریاد
به چون ابرِ بهاران خون ببارم
مزن ظالم که من بابا ندارم
دلم شد تنگِ آغوش صمیمی
پدر جان الامان داد از یتیمی
شاعر: هستی محرابی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.