اشعار شب ششم محرم – سال ۱۴۰۰

متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
به لخته لخته خون در کام شیرینت غزل داری
توئی داماد صحرا که به کامِ خون عسل داری
به مصرع، مصرعِ خون و قدِ بالا بلندِ خود
برای اهل روضه هم قصیده هم غزل داری
گرفتی مستِ مست از بوسه بوسه استجابت را
تو ای شیرین دهانی که سبو را در بغل داری
لباس رزم هم، پیش تو کوتاه آمده در اصل
که در بزم شجاعت ماجرایی بی بدل داری
عجب جنگاوری به به، عجب رزمی، چه پیکاری
تو والحق که نشان از بانی فتح جمل داری
شاعر: فاطمه معصومی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
بگو به هر که برای حسین سینه زن است
به صبح روز جزا با رقیه هم سخن است
به غیر او به کسی جان و دل نخواهم داد
حسین در دو جهان بهترین رفیق من است
نماز و روزه و حج و زکات جای خودش
ولی امید من این یا حسین و یا حسن است
مرا دوباره به آغوش کربلا برسان
کجا برای دل خسته بهتر از وطن است
غم تو تا به قیامت نمی شود کهنه
که شیعه منتقم داغ کهنه پیرهن است
چه گریه ها که نکردیم با همین جمله
کریم بی حرم است و حسین بی کفن است
شاعر: محمود یوسفی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
نامت شفا بخش است ، بر هر درد تسکین است
یادت مسِّرَت بخشِ دلهایی که غمگین است
دنیا و اهلش روز و شب روزی خورت هستند
یعنی همیشه سفره ی لطفِ تو رنگین است
کافر اگر دلبسته ات شد جای حیرت نیست
عشق تو چیزی ماورای دین و آیین است
ما را بخواهی یا نخواهی ، عاشقت هستیم
جای تعجب نیست…رسم نوکری این است
با گریه از روی ضریحت بوسه می چینم
افسوس در خواب است…اما باز شیرین است
تعداد عاشق های تو بالاست ، با این حال
تعداد زائرهای تو اینقدر پایین است
روضه نمی خوانم… فقط یک جمله می گویم
زهرا کجا و دستِ نامردی که سنگین است
شاعر: احسان نرگسی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
نامت شفا بخش است ، بر هر درد تسکین است
یادت مسِّرَت بخشِ دلهایی که غمگین است
دنیا و اهلش روز و شب روزی خورت هستند
یعنی همیشه سفره ی لطفِ تو رنگین است
کافر اگر دلبسته ات شد جای حیرت نیست
عشق تو چیزی ماورای دین و آیین است
ما را بخواهی یا نخواهی ، عاشقت هستیم
جای تعجب نیست…رسم نوکری این است
با گریه از روی ضریحت بوسه می چینم
افسوس در خواب است…اما باز شیرین است
تعداد عاشق های تو بالاست ، با این حال
تعداد زائرهای تو اینقدر پایین است
روضه نمی خوانم… فقط یک جمله می گویم
زهرا کجا و دستِ نامردی که سنگین است
شاعر: احسان نرگسی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
تا نیزهای غریب عنان مرا گرفت
پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت
میرفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!
سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت
گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است
بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سینه ام دُکان محبّتفروشی است
آهنفروش از چه دُکان مرا گرفت
دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت
سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت
از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید
هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت
لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی
مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟
چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است
این نیشهای نیزه توان مرا گرفت
پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من
ریگ روان، همه جریان مرا گرفت
شاعر: محمد سهرابی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم
پدرم کرده وصیت که به قربانگه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم
مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا
که ز خون سرخ، رخ کرببلای تو کنم
من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت
اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم
سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم
برسر نیزه علمدار لوای تو کنم
من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن
چه شود گر که مَنم سعی صفای تو کنم
گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود
به از آن است به پا بزم عزای تو کنم
رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو
تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم
شاعر: زنده یاد استاد ژولیده نیشابوری
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
دارد به رویِ چشم خود اَبروی حسن را
جانم ، چقدر میدهد او بویِ حسن را
اینقدر عقیله بر سری شانه نمیزد
بر شانهی خود ریخته گیسویِ حسن را
ای کاش گره وا شود از بندِ نقابش
ای کاش نشانی بدهد رویِ حسن را
ارث از پدرش برده اگر سفره گشوده
او آمده تا گرم کُند کوی حسن را
بند آمده این راه شبیهِ پدرش باز…
آورده پِیِ خویش هیاهویِ حسن را
هر روز عسل میچکد از کنجِ لبانش
دارد همه شیرینیِ کندوی حسن را
ای اَرزقِ شامی چه بلایی سرت آورد؟
دیدی به تنت ضربهی بازویِ حسن را
باید قدمی چرخ زَنَد پیش عمویش
تا بشنود این معرکه هوهوی حسن را
سوگند که خون نَه به رگش غیرت زهراست
ابنالحسن است این نوهی حضرت زهراست
مانند حسن هرکه پدر داشته باشد
مانند علمدار جگر داشته باشد
خوب است گُشایند کمی بندِ نقابش
تا اینکه عشیره دو قمر داشته باشد
اصلا به زِره فکر نکرده است محال است
قاسم به زِره نیز نظر داشته باشد
با دست تُهی رفت و رجز خواند و به هم ریخت
ای وای اگر تیغِ دوسَر داشته باشد
با این هنرِ رزم عمو زیرِ لبی گفت :
بایدعَلَم ؛ این ، شیر پسر داشته باشد
دل میبَرَد از خیمه و دل میدَرَد از خصم
فرزندِ علی چند هنر داشته باشد
باید که کَرَم خانه بسازند برایش
باید که چنین خانه ، دو در داشته باشد
حق بود بسازند ضریحش ، حسنی بود
اما حرمی کاش پدر داشته باشد….
تصمیم حسین است : هر آنچه حسنش گفت
در نامهاش از روضهی کوچه ، حسنش گفت…
انگار خودت حلقهی ماتم شدهای تو
دورت چه شلوغ است چرا کم شدهای تو
یکریز پُر از روضهیِ بازی پسر من
مانندِ علی مثل مُحَرَم شدهای تو
رفتی نگفتی به منِ سوخته بابا
رفتی و نگفتی که چرا خم شدهای تو
بستم به سرت شالِ خودم را که نریزی
ای کاش نبینند مُعَمم شدهای تو
من هیچ تو فکرِ جگر نجمه نکردی
اینقدر پُر از زخم مجسم شدهای تو
باید که تو را بِکَنَم از خاک عزیزم
در خون و شن و تیر چه محکم شدهای تو
صد سنگ چه کردند که این خنده عوض شد
صد نعل چه کردند که دَرهَم شدهای تو
خون میزند از پیرهن از هر طرفت وای
بدجور پُر از چشمهی زمزم شدهای تو
امیدِ من این است که نجمه نشناسد
ای جان ، چه سرت آمده مُبهم شدهای تو
گفتند یتیمی سرِ گیسوت کشیدند
تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدند
شاعر: حسن لطفی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
هم پریشانِ حسینم هم پریشان حسن
ای بقربان حسین و ای بقربانِ حسن
روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن
هرشبی که فاطمه بر روضههامان میرسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن
نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان میدهند
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن
زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی میرسد
یاحسن جان مینویسم زیرِ ایوانِ حسن
هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است
بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن
نه که تنها این دوشب کُلِ محرم میشویم
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت :
میرود جانِ حسین و میرود جانِ حسن
نعره شد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی”
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن
شد حسن یک ضربه زد اَزرق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس ؛ ای جانم به قربانِ حسن
روضههای ما همه لطفِ امام مجتبی است
شُکر هرشب میروم در زیرِ بارانِ حسن
پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم
هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن
شاعر: حسن لطفی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای نالههای بریده بریدهات
در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیدهات…
خون گریه میکنند چرا نعل اسبها؟
سخت است روضهٔ تن در خون تپیدهات
بر بیت بیت پیکر تو خیره ماندهام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیدهات
باید که میشکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریدهات
شاعر: سید محمد جواد شرافت
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلالۀ پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای…
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای…
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای…
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شدهای
شاعر: مصطفی متولی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده
که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را
نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست
ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را
دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی
که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را
میان کارزار زخمها بردی پناه آخر
به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را
در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند
ملائک با نگاه تازهای روز قیامت را!
تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی
رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
شاعر: میثم داودی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
رو به سرچشمهٔ زیبایی و دریای وفا
ماه از اوست که اینگونه به خود بالیدهست
خاک پرسید که سرچشمهٔ این نور کجاست؟
عشق انگشت نشان داد که او تابیدهست
پیش او شور شهادت ز عسل شیرینتر
آسمان میوهٔ احساس ز چشمش چیدهست
گرچه هفتاد و دو لاله همه از ایل بهار
باغ سرسبزتر از او به جهان کی دیدهست؟…
شاعر: حیدر منصوری
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
چون بود انتخاب تو احلی من العسل
شد مرگ در حساب تو احلی من العسل
پرسید: از شهادت؟ و گفتی که: ای عمو
مرگ است در رکاب تو احلی من العسل
ای صاحب رساله مستی ، نوشته در
هر صفحه از کتاب تو احلی من العسل
می خواستی که شاعر کرب و بلا شوی
این گونه شد خطاب تو احلی من العسل
با دیدن تو طعم دهان ها عوض شده است
پس روی در نقاب تو احلی من العسل
ما نیز مست جام تو هستیم تا ابد
ای مزه ی شراب تو احلی من العسل
روزی اگر بقیع شود صاحب حرم
خواهد شد اسم باب تو احلی من العسل
در پاسخ سوال تو شد مرگ رو سیاه
وقتی که شد جواب تو احلی من العسل
شاعر: مجتبی خرسندی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
بی قرار است و کار پیچیده
چشم هایش شبیه باران است
اذن میدان نمی دهد آقا
بر لبش ذکر یا حسن جان است
–
پیش پایش سری خم آورده
بوسه زد ابتدا به دست عمو
ادب از چشم هاش می بارید
ساقی ارباب و اوست مست عمو
–
از زمین چشم بر نمی دارد
اشک هایش به روی گونه چکید
قاصد نامه ی پدر شده است
تا عمو دید..نامه را بوئید
–
چه نوشته است؟بسم رب العشق
ای برادر!فدای تشنگی ات
نیستم من عزیز جانِ حسن
که دهم جان برای تشنگی ات
–
پسرم مثل اکبرت باشد
پر و بالی بده غزال مرا
قول داده برات می میرد
کرده راحت دگر خیال مرا
–
نامه را خواند دیده گریان شد
خواهر خسته را مشوش کرد
چندباری حسین وقت وداع
با گل باغ مجتبی غش کرد
–
حسن عازم شده است بر میدان
تا بگیرد تقاص اکبر را
به سر عمامه ی پدر دارد
همرهش داشت حرز مادر را
–
مرگ در پیش چشم این آهو
مثل قند است..مثل شهد عسل
رجزی خواند و دشت شد ساکت
فانا بن الحسن..امیر جمل
–
هر که آمد به روی خاک افتاد
بچه شیر حسن چه غوغا کرد
پسرانِ امیر شامی را
بهر قعر درک مهیا کرد
–
بچه هایش شدند بازیچه
هدف اصلی اش پدر باشد
گفت با او که پهلوان پنبه
حیف اگر بر تن تو سر باشد
–
ای بنازم به ناز شست حسن
ضربه ای زد دوتا شد آن ملعون
تا بیاید به خود چه شد،فهمید
سرش از تن جدا شد آن ملعون
–
چند لحظه بعد اما آه
دوره اش کرد لشکر کوفه
شاخ شمشاد خیمه ها افتاد
خاک کرب و بلا سر کوفه
–
مادری بود و مادری شده است
قصه ی او شبیه زهرا شد
چه گریزی زده به عاشورا
کوچه ای بهر کشتنش وا شد
–
هرکه آمد عسل چشید از او
غزل خیمه ها قصیده شده
چشم نجمه به قد او روشن
چقدر قاسمش کشیده شده
شاعر: آرمان صائمی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
دارم به لب حسین حسین و حسن حسن
پس می روم به هیبت یک مرد بت شکن
دریای اشکِ حسرت قاسم مزاحم است
حرفی به جز فدا شدن من نزن نزن
بگذار تا که بی ادبان را ادب کنم
خالی است در میانهٔ پیکار جای من
دستور رزم از پدرم دارم ای عمو
دیگر به جوش آمده خونِ دل حسن
آنقدر زیر سم ستورانشان روم
تا خاکِ کربلا بشود بر تنم کفن
آنقدر دست و پا بزنم زیر اسبها
شاید به عشق تو بشوم سروِ انجمن
هر چند بوی سیبِ تو یک چیز دیگریست
بر خاک ، یادگار گذارم ز خود ، خُتن
این سینه ام اگر که شود پاره ، باک نیست
ای کاش از تن تو ندزدند پیرهن
شاعر: حامد آقایی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
ايينه روى مجتبايى قاسم
مستغرق ذات کبريايى قاسم
مثل على اکبرى براى ارباب
چشم تو کند گره گشايى قاسم
حالا که پسر دار شده شاه کريم
داغ است بساط هر گدايى قاسم
از گوشه لبهات عسل ميريزد
مدهوش ز باده بقايى قاسم
دل ميبرد از همه مناجات شبت
مانند حسن چه خوش صداى قاسم
قسمت نشده اگر امامت بکنى
معصومى و از گنه جدايى قاسم
تحت الهنکى که بسته اى شاهد بود
زيباى امام زاده هايى قاسم
سوگند به پينه هاى پيشانى تو
با سن کمت پير دعايى قاسم
در کرب و بلا همه حرم دار شدند
اخر تو خودت بگو کجايى قاسم
گويا که حرم نداشتن ارث شماست
بى مرقد و بى صحن و سرايى قاسم
پشت سر تو دعاى نجمه زيباست
از بسکه لطيف و دلربايى قاسم
تو وارث تکسوار جنگ جملى
الحق حسن کرب وبلايى قاسم
زير پر عباس کشيدى شمشير
شاگرد امير خيمه هايى قاسم
گردن زده اى ازرق و اولادش را
زيرا نوه ى شير خدايى قاسم
در عرش براى تو على کف زده است
تو وارث شاه لافتايى قاسم
اى واى گرفتند همه دورت را
چون گل به ميان خارهاى قاسم
پهلوى تو ضربه خورده مثل مادر
افتاده ميان دست و پايى قاسم
زير سم اسب نرم شد پيکر تو
بر داغ عظيم مبتلايى قاسم
بازيچه قاتل است اين کاکل ناز
گيسوى تو شد رنگ حنايى قاسم
از کهنگى نعل کفن پاره نشد
سر بسته شده چه روضه هايى قاسم
جان داشتى و تن تو را کوبيدند
فرق من و توست ماجرايى قاسم
نجمه همه گيسوان خود را مى کند
تو قاتل او به نيزه هايى قاسم
شاعر: قاسم نعمتی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
داغ مدینه دلتو گرفته
پهلوی این نیزه به تو گرفته
نمیشه وایسم و تماشا کنم
دست سیاه کاکُلِتو گرفته
گفتی حسن همین برای تو بد شد
هر چی که شد سر همین حسد شد
زنده بودی هنوز ولی بمیرم
مرکب اومد از رو تن تو رد شد
گلم چقدر خوش قد و بالاشدی
رفتی توی لشگر و تنها شدی
چی شد تو اون شلوغیا که آخه
یه ساعته هم قد سقا شدی
با پر سوخته پر زدی عزیزم
میشه جوابمو بدی عزیزم
چیکار کنم که پیش چشم تارم
مثل عسل کِش اومدی عزیزم
شاعر: محمد کاروان
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
تنت از بس كه به دور و برِ من پاشيده
مثل مومیست جدا گشته، به هم چسبيده
نالهات زيرِ سم اسب مرا پيرم كرد
چشمم از بعدِ على اكبر خود ترسيده
خوب شد نيمهى عمامه به چهرهت بستم
چه كسى صورت تو از دل من دزديده؟
جاى سالم به تنت نيست عزيزِ دل من
ظاهراً زورِ فرَس بر تن تو چربيده
دندهات خُرد شده، سينه جدا گشته ز هم
استخوانهاى شكسته پر و بالم چيده
قد كشيدى چِقَدَر، مرد شدى جان عمو
نفسم حبس شد از آنچه كه چشمم ديده
خواستم بوسه زنم بر رُخت اما جا نيست
بس كه پاهاى فرَس صورت تو بوسيده
شاعر: آرمان صائمی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
برایت دست-خطی با دلِ مضطر فرستاده
به عشقت مجتبی(ع) قربانیِ دیگر فرستاده
نگاهت کرد؛ «لا یومَ کیومَک» خواند در بستر
برایت غصه خورد و اشکِ چشم تر فرستاده
کشیدی آه و خواندی متن بازوبند قاسم(ع) را
حسن(ع) عشقِ خودش را مثل یک مادر فرستاده
در آغوشش گرفتی، عاشقانه گریه می کردید
یتیمش را برادر با همه باور فرستاده
روانه کرده قاسم(ع) را به یاری تو! در واقع-
-به قلب دشمنانت نیزه و خنجر فرستاده
رجزهای لب قاسم(ع) تداعی کرده صفين را
برایت هدیه ای با خصلتِ حیدر فرستاده
عجب فرماندهی کرده به یاریِ سپاه تو
چه سربازِ به نام و یاوری محشر فرستاده
«أنا ابن المجتبی» گفت و گمانم دشمنت میگفت
حسین(ع) اینبار جای یک نفر؛ لشکر فرستاده
برای ازرق شامی(لع) گمانم شمر(لع) هر لحظه
برای کشتنش یک نيزهٔ بهتر فرستاده
زمین خورد و تمام دشت را طعم عسل برداشت
برایش آب کوثر شخص ِ پیغمبر(ص) فرستاده!
شاعر: مرضیه عاطفی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
به بند کفش تو عالم دخیل می بندد
که مقصد تو حسین و مسیر تو حسن است
تن تو مصحف پاک تمام اسماء است
زره نداری و جوشن کبیر تو حسن است
قبای سبز امامت بپوش نجل حسن
به قامتت شده اندازه جامه ی پدرت
به دست خط حسن میخورم قسم ز ازل
خدا نوشته تو را در ادامه ی پدرت
تشرف تو به صحن عتیق آغوشم
بقیع سبز حسن را به کربلا افزود
به دفتر وجناتت حسن تجلی کرد
قلم به لوح غمت داغ کوچه را افزود
شبیه باغ فدک زخمی خزان شده ای
گلی و برگ تو در دست های گلچین است
زبرجد حسنی یا عقیق سرخ حسین؟!
غمت شبیه غم گوشواره سنگین است
چه شد ستاره دنباله دار نجمه شدی
شبیه فاطمه از تو خیال مانده فقط
من از قساوت این نعل ها نمیگذرم
به روی ماه تو نقش هلال مانده فقط
شده است زائر تو باطن امین الله
امانت حسنی و حسین شرمنده است
مرا دوباره بخوان تا اجابتت بکنم
چه ناگوار! پس از تو عموی تو زنده است
شاعر: محسن حنیفی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
تویی که از همه خوبان جدایی
چرا- چون نخلِ باغِ مجتبایی
پدر را گر کنارِ خود ندیدی
ولی دامانِ نجمه پروریدی
فدای سایه ی لطفِ عمویت
چو نوری بعدِ بابا بوده رویت
تو داری محرمی چون عمه زینب
به سینه مِهرِ تو دارد لبالب
تو جویی از عسل داری به کامت
خوش آن صهبای عشق افتاده نامت
بوَد پشتِ عمو گرم از وجودت
سرِ ماه و ستاره در سجودت
خرامان می روی ای ماهِ پاره
به وجد آمد جهان از این نظاره
صفِ کرب و بلا جانا چه کردی
که ثابت کرده ای آن شیر مردی
در آن لحظه تنت افتاده بر خاک
شده سیلِ خلایق سینه در چاک
بهارِ عمرِ تو غم بود و کوتاه
سرت بر دامنِ دشتی پُر از آه
نگنجد شعرِ تو در فهمِ خادم
فدای رویت ای شهزاده قاسم!
شاعر: هستی محرابی
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
تو که اینگونه روی خاک ز هم واشدهای
وای بر من که دچار غم عُظمیٰ شدهای
دیشب از طعم خوش مرگ و عسل میگفتی
ظهرِ امروز در این معرکه معنا شدهای
بیزره رفتی و از هرطرفی سنگ زدند
که چنین سرخترین لالهی صحرا شدهای
هرکسی از تن صدپارهی تو سهمی برد
در کریمی خودت وارث بابا شدهای
سمّ مرکب همه جای بدنت را له کرد
بیسبب نیست اگر درهم شنها شدهای
استخوان قفسِ سینهی تو خرد شده
تازه حالا نوهی حضرت زهرا شدهای
شاعر: محمد حسن بیات لو
__________________________________________________________________________
متن شعر شب ششم محرم – حضرت قاسم بن الحسن (ع)
حضرت عالی اعلی قاسم ابن المجتبی
در مقام مدح والا قاسم ابن المجتبی
سیزده ساله ولیکن مظهر فرزانگی
اُسوه ی ایمان و تقوا قاسم ابن المجتبی
محضرش هرگز نمیخواهد که لب را وا کنی
در کرم مانند بابا قاسم ابن المجتبی
مردها را زنده کردن اولین اعجاز او
از مریدانش مسیحا قاسم ابن المجتبی
اشک بر خون خدا دست علی اکبر است
روزی اشک حسن با قاسم ابن المجتبی
مثل پروانه به گرد عمه زینب می پرد
غیرتی مانند سقا قاسم ابن المجتبی
نوکر او را حسن محشر شفاعت می کند
گر کند یک غمزه تنها قاسم بن المجتبی
معنی لفظ شهادت را به ” احلی من العسل ”
جور دیگر کرده معنا قاسم ابن المجتبی
طرز پیکارش مرکب از حسین و از حسن
شیوه رزمش معما قاسم بن المجتبی
تا به لشکر می زند دشمن فراری می شود
در رگانش خون مولا قاسم بن المجتبی
نعره زد ان تنکرونی ، وارث شیر جمل
در دو عالم نیست الّا قاسم بن المجتبی
کشتن ازرق برایش دستگرمی بوده است
دشمنان را کرد رسوا قاسم ابن المجتبی
تا قیامت برندارم سر از این مستی که شد
باده ریز کاسه ما قاسم ابن المجتبی
من تمام نسلم اندر نسل سائل بودهاند
نسلش اندر نسل آقا قاسم ابن المجتبی
شک ندارم گوشه چشمش به آنی می کند
دردهایم را مداوا قاسم بن المجتبی
ذره ای باکی برایم نیست از روز جزا
شافع نوکر به فردا قاسم بن المجتبی
“نام باب اصلی صحن حسن را میزنیم
بر طلا با خط زیبا قاسم اب المجتبی”
آنقدر من را خدا حاجت روایم کرده است
هر زمانی گفته ام یا قاسم بن المجتبی
ارث برده از پدر این غربت جانسوز را
بی حرم گشته است حتی قاسم بن المجتبی
شد تنش از زخم تیغ و تیر و شمشیر و سنان
عاقبت هم سطح صحرا قاسم بن المجتبی
مثل یک موم عسل در زیر مرکب قد کشید
بهر قتلش گشت بلوا قاسم بن المجتبی
اربا اربا شد علی اکبر ولی بابا رسید
لحظه جان دادن اما قاسم بن المجتبی…
…بر سر نعشش عمو مثل عقابی سر رسید
گفت با او : دیده بگشا قاسم بن المجتبی
پاسخی نشنید و با چشمان تر گفتا حسین
: پیش بابا رفته گویا قاسم ابن المجتبی
شاعر: عرفان ابوالحسنی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.