اشعار شب ششم محرم ۱۴۰۱

شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
این جوان کیست« زمین دور سرش می گردد»
ماهِ رخشنده به دورِ قمرش می گردد
آفتاب آمده در چشمِ تَرَش می گردد
نازنینی که حرم دور و بَرَش می گردد
سیبِ سرخِ حسن و میوه ی نوبَر ،قاسم
بر سرِ سفره ی زهرا،رطبِ تَر ،قاسم
پسری آمده میدان که حسن در حسن است
از زبان علی و فاطمه اورا سخن است
کلماتش همه از مصحف و شکّر شکن است
همه از لؤلؤ و مرجان و بهشتِ عدن است
بر لبش واقعه و نور تلاوت دارد
سیزده ساله و این گونه کرامت دارد
این جوان کیست که اینگونه فرس می راند
تیغِ لا حول و لا قوّةَ می تاباند
ذوالفقاری که به سرپنجه ی خود چرخاند
بو تراب آمده گویی که رجز می خواند
مثل شیری ست که می غرّد و می آید مست
دست در رطل گران کرده و شد باده پرست
با عمو شیوه ی بحث و جدلش دیدنی است
گوش کن؛واژه ی احلیٰ عسلش دیدنی است
در نبرد آمده عکس العملش دیدنی است
با رکب های فراوان٬بدلش دیدنی است
شیوه ی چشم تو دل می برد از حور و پری
حق همان بود که راحت ز عمو دل ببری
خرم آن لحظه که او پا به رکاب اندازد
گردش چرخ و فلک را به شتاب اندازد
آمده تا که به چشم همه خواب اندازد
تا که طوفان به دل آتش و آب اندازد
آمده تا به نیابت ز پدر تیغ زند
ضربدر مثل علی روز خطر تیغ زند…..
بر عمو دیدن آن حال پریشان سخت است
زخم بر پیکر آهوی خرامان سخت است
دیدن آن جگر و این لب عطشان سخت است
لحظه ی آخر و فریاد عموجان سخت است
روبرو با تو شدن حال دگر می خواهد
بردنِ جسم تو تا خیمه جگر می خواهد
بر عمو سخت بوَد بی تو چه سان برگردد
شرمگین از کرم ناب برادر گردد
روبرو با دلِ غمدیده ی خواهر گردد
عرش از بوی تو باید که معطر گردد
شورِ شیرینی ِ عشق تو تماشا دارد
هرچه آن شور تماشا بکند جا دارد
شاعر:علی کفشگر
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
رکاب از پا عقب مانده
چه کراری، عجب گامی
بلرزان تیغ خود را تا
بلرزد ازرق شامی
پیاپی چون جمل دشمن
تو را سر میدهد ناله
دوباره دهر میبیند
حسن را سیزده ساله
دو نیم از برق تیغت شد
جیوش الانس و الجنه
که جدت بود یا قاسم
قسیم النار و الجنه
به برق تیغ برانت
نشان کن هرچه جوشن را
بدین رایت که میبینم
درآور کفر دشمن را
شباهت تا به آنجایی
که در رزم تو سرتاسر
فلک فریاد میدارد
علی اکبر…علی اکبر
به بازو نامه ای داری
اگر ضرب تو سنگین است
بگو باز از لب تشنه
که طعم مرگ شیرین است
کسی از خیمه سمت تو
به حال اضطراب آمد
چنان شد قامتت آخر
که پایت تا رکاب آمد
شاعر:مسعود یوسف پور
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
هزار شُکر سَرم زیرِ پرچمِ حسن است
شبِ ششم شده یعنی مُحَرم حسن است
هزار شکر که زهرا خرید ما را باز
که جمعِ ما همه در جنس دَرهَمِ حسن است
بد است پیشِ کریمان که بیش و کم خواهیم
که کار و بارِ دو عالم از عالم حسن است
قسم به گریه کنانش که زود میبینیم
قرارِ ما همه صحنِ معظمِ حسن است
چه غم که قفل زیاد است از قضا و قَدَر
کلیدِ رفعِ بلا ذکرِ اعظمِ حسن است
چقدر فاطمه میخواهدش کسی را که
کنارِ داغِ حسینش غمش غمِ حسن است
فقط نه مرحم انبوهِ زخمهای حسین
که اشکِ چشمِ عزادار مرحم حسن است
همینکه روضهی “لایومک” را حسن فرمود
دمیدهاند شروعِ عزا دَمِ حسن است
نه اینکه اول ماه صفر نه آخر آن
محرم و صفر ما، مُحَرَمِ حسن است
فقط نه کوچه و دیوار و آتش و سم بود
تمامِ کرببلا مقتلِ غمِ حسن است
شاعر:حسن لطفی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
نیست از پرچم سرخت علمی بالاتر
نیست از کرببلا هیچ کجا زیباتر
کعبه مشتاق طواف است به شش گوشه ی تو
کعبه والاست-وَ شش گوشهء تو والا تر
در کنار تو برای دل ما هم جا هست
به خداوند قسم نیست ز تو آقاتر
ای مسلمان شده ات راهب نصرانی ها
ای مسیح سرت از روح خدا عیسی تر
آتش سینهء سوزان کسی نیست هنوز
از شرار نفس زینب تو کبری تر
دست تقدیر تو را غربت بی همتا کرد
و نشد ظهر دهم از تو کسی تنها تر
و بعید است ببیند به خودش چشم فرات
از هلال کمر تو کمری را تا تر
چشم خوب است که از داغ تو دریا باشد
من که می خواهمش از داغ شما دریاتر
جان از آن تازه جوانی که ز خونش بنوشت
مرگ در کام من از شهد عسل احلی تر
رفت در حسرت خاک قدمش چشم رکاب
آمد از سرو اذان گوی حرم رعنا تر
شاعر:وحید محمدی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل
قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل
متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق
شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل
در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و
شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل
سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو
گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل
با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم
مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل
سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او
سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل
یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک
آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل
بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین
از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل
بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛
محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل
رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر…
چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل!
شاعر:مرضیه عاطفی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
ای قاب ماه روی حسن در برابرم
با چشم خون گرفته ببین دیدهٔ ترم
عمری به زیر سایهٔ من قد کشیده ای
من چون پدر تو را و تو هم چون برادرم
این پا کشیدنت به زمین می کشد مرا
سوزانده آه غربت تو پای تا سرم
«احلی من العسل» چه «بلای عظیم» شد
تکثیر گشته ای پسرم! مثل اکبرم
ای بی زره! عجب زرهی گشته پیکرت!
هر حلقه داد می زند ای وای مادرم
صد تیغ تشنه از لب خشک تو آب خورد
ای لالهٔ شکستهٔ در خون شناورم
سخت است که جواب ندارم برای تو
امروز روز غربت و بی یار و یاورم
بسته دخیل اشک ضریح تن تو را
چشمان مادر نگران تو در حرم
شاعر:سعید نسیمی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست
دید چون مشتریاش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست»
عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست
سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا «قیامت قد» خود دید کفن پوشیدهست
گفت شرمنده احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست
تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
شاعر:استاد علی انسانی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
گرچه بر من این زره از دیگران سنگینتر است
در هوایت جان سپردن از عسل شیرینتر است
اذن میدانم بده، جان و دلم را شاد کن
خونم از خونِ علی اکبر مگر رنگینتر است؟
میسپارم جان و در آغوش بابایم روَم
نوجوانم پس بهشتم از همه آذینتر است
هر شهیدی شیشهی عطریست در صحرای عشق
کربلا اما ز عطر جانم عطرآگینتر است
تا زدم فریادِ یا عَمّاه! محکمتر زدند
کینهی بابا و جدَّم از همه دیرینتر است
کاش میشد جسم من را هم نیاری تا خیام
تا که عبدالله نبیند، از همه غمگینتر است
شاعر:سید مرتضی موسوی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
خیمه روشن شد سخن گفتی غزل یعنی همین
مرگ شیرین است پس ضرب المثل یعنی همین
قبل رفتن ساعتی ماندی در آغوش عمو
عاشقی اینگونه خوش باشد بغل یعنی همین
بعد وصلت با شتاب از خیمه بیرون آمدی
قصد میدان کرده ای، ماه عسل یعنی همین
لشکری کفتار را از روی اسب انداختی
الله الله وارث شیر جمل یعنی همین
یک به یک اولاد ازرق روی خاک افتاده اند
شیوه ی جنگیدن و طرز جدل یعنی همین
کعبه ی من در طواف تو غبار کربلاست
آه دشمن حلقه زد دورت، زحل یعنی همین
زیر پا کوبی دشمن بند بندت شد جدا
لرزه افتاده است در صحرا گسل یعنی همین
موم شد هر استخوانت زیر پای اسبها
پیکرت کش آمده قاسم عسل یعنی همین
شاعر:سید محمد حسین حسینی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
هر چه آمد به سر من به فدای سر تو
به فدای سر گیسوی علی اصغر تو
خم شدی که تا مرا تنگ در آغوش کشی
قد کشیدم که دگر خم نشود پیکر تو
نذر کردم همه دشت پر از من بشود
تا ببینی شدهام مثل علی اکبر تو
پیش پای تو به هم ریخته سر تا پایم
تا که درهم بخرد جنس مرا مادر تو
غیرتم کشت مرا تا که نبیند چشمم
به تنش رخت اسارت بکند خواهر تو
استخوانهای تنم از غم تو خرد شده
تکهتکه شدم از غصه انگشتر تو
سینهام تاب ندارد که عمو گریه کند
حق بده پا بکشم روی زمین در بر تو
ای عمو گریه مکن! آه مکش! اشک مریز
هر چه آمد به سر من به فدای سر تو
شاعر:حسین صیامی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی
استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی
ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی
شاعر:علی اکبر لطیفیان
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
خوب است هرعاشق قرنی داشته باشد
دردست عقیق یمنی داشته باشد
گرمیل به قربان شدنی داشته باشد
بد نیست که معشوق « لن » ی داشته باشد
این جذبه عشق است که ردکردمت اینجا
ورنه پی چشمم نمی آوردمت اینجا
تو فرق نداري به خدا با پسرخویش
اینگونه عمو را مکشان پشت سرخویش
خوب است نقابی بزنی برقمرخویش
تا قوم زمینت نزند با نظرخویش
آخر تو شبیه حسنی،حرز بیانداز
تو یوسف صحراي منی،حرزبیانداز
ماه از روي چون ماه تو وامانده دهانش
زلف تو پریشان شد و دادند تکانش
حق دارد عمو این همه باشد نگرانش
این ازرق شامی و تمام پسرانش
کوچکتر از آنند به جنگ تو بیایند
گرجنگ بیایند به چنگ تو میایند
زن ها چقدر موي پریشان تو کردند
از بس که دعا بر تو و برجان تو کردند
وقتی که نظر بر قد طوفان تو کردند…
وقتی که نگه بر تو و میدان تو کردند
گفتند:نبردش چه نبردي است ماشالله
این طفل حسن زاده چه مردي است ماشالله
بالاي فرس بودي و بانگ جرس افتاد
بانگ جرس افتاد و به رویت فرس افتاد
از هرطرفی بال و پرت در قفس افتاد
سینه ت که صداکرد، عمو از نفس افتاد
از زندگی ات آه، تو را سیرنکرده؟
چیزي وسط سینه ي تو گیرنکرده؟
میل تو به شوق آمد و ضرب المثلت کرد
آئینه جنگیدن مرد جملت کرد
آنقدرعسل گفتی و مثل عسلت کرد
با زحمت بسیارعمویت بغلت کرد
از بسکه عدو سنگ به ظرف عسلت زد
اندام تو در بین عسل ریخت کش آمد
دور و برت آنقدرشلوغ است که جانیست
خوبی ضریح تو به این است جدا نیست
برگیسوي تو خون جبین است،حنا نیست
نه …بردن این پیکر تو کار عبا نیست
باید که کفن پوش بلندت بنمایم
آغوش به آغوش بلندت بنمایم
یک لحظه تو پاشو بنشین…جان برادر
آخرچه کنم ماه جبین …جان برادر؟
تا پا مکشی روي زمین…جان برادر
از کاکل تو مانده همین؟…جان برادر
جسم تو زمین است .عمو ، میرود از دست
تو میروي ازدست ،عمو می رود از دست
شاعر:علی اکبر لطیفیان
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
بعدِ تو این حرمِ مرثیهخوان را چهکنم
یا تنی مانده به شنهای روان را چهکنم
میوزد آهِ من و خش خش تو میآید
اینهمه دور و برم برگِخزان را چهکنم
نجمه دنبال تو و چشمِ تو دنبال من است
آه این را چهکنم وای که آن را چهکنم
نو جوانیِ حسن ، حیف یتیمت دیدند
پیش زهرا بدنی بی ضربان را چهکنم
از عموجانِ تو تنها به لبت جان مانده
بعد فریادِ عموجانِ تو جان را چهکنم
تو نگفتی که جوانمرده عمویی دارم
این زمین خورده ترین مرد جهان را چهکنم
فکرم این بود عصا میشود اکبر که نشد
بعدِ تو بعد علی قدِ کمان را چهکنم
نامنظم زدنِ قلب مرا میبینی
نامنظم شدنت برده توان را ، چهکنم
پیش این قوم نگفتم که نقابت نگشا
زخم چشمت چهکنم زخمِ زبان را چهکنم
اینهمه نعل…در اینجای کم و…عمق زیاد
گیرم این سینه شود خوب دهان را چهکنم
شاعر:حسن لطفی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
بی قرار است و کار پیچیده
چشم هایش شبیه باران است
اذن میدان نمی دهد آقا
بر لبش ذکر یا حسن جان است
–
پیش پایش سری خم آورده
بوسه زد ابتدا به دست عمو
ادب از چشم هاش می بارید
ساقی ارباب و اوست مست عمو
–
از زمین چشم بر نمی دارد
اشک هایش به روی گونه چکید
قاصد نامه ی پدر شده است
تا عمو دید..نامه را بوئید
–
چه نوشته است؟بسم رب العشق
ای برادر!فدای تشنگی ات
نیستم من عزیز جانِ حسن
که دهم جان برای تشنگی ات
–
پسرم مثل اکبرت باشد
پر و بالی بده غزال مرا
قول داده برات می میرد
کرده راحت دگر خیال مرا
–
نامه را خواند دیده گریان شد
خواهر خسته را مشوش کرد
چندباری حسین وقت وداع
با گل باغ مجتبی غش کرد
–
حسن عازم شده است بر میدان
تا بگیرد تقاص اکبر را
به سر عمامه ی پدر دارد
همرهش داشت حرز مادر را
–
مرگ در پیش چشم این آهو
مثل قند است..مثل شهد عسل
رجزی خواند و دشت شد ساکت
فانا بن الحسن..امیر جمل
–
هر که آمد به روی خاک افتاد
بچه شیر حسن چه غوغا کرد
پسرانِ امیر شامی را
بهر قعر درک مهیا کرد
–
بچه هایش شدند بازیچه
هدف اصلی اش پدر باشد
گفت با او که پهلوان پنبه
حیف اگر بر تن تو سر باشد
–
ای بنازم به ناز شست حسن
ضربه ای زد دوتا شد آن ملعون
تا بیاید به خود چه شد،فهمید
سرش از تن جدا شد آن ملعون
–
چند لحظه بعد اما آه
دوره اش کرد لشکر کوفه
شاخ شمشاد خیمه ها افتاد
خاک کرب و بلا سر کوفه
–
مادری بود و مادری شده است
قصه ی او شبیه زهرا شد
چه گریزی زده به عاشورا
کوچه ای بهر کشتنش وا شد
–
هرکه آمد عسل چشید از او
غزل خیمه ها قصیده شده
چشم نجمه به قد او روشن
چقدر قاسمش کشیده شده
شاعر:آرمان صائمی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
روزی ما سر هر سفره به نامِ حسن است
تا کرم بین مقیمینِ مَقام حسن است
هرکه مجنون حسین است خودش میداند
که حسینی شدهی دست امام حسن است
از خرابات بقیع تا به خدا راهی نیست
همت باده کشان از لب جام حسن است
در جمل بین جوانان علی کاری کرد
همه گفتند فقط سکه به نام حسن است
گفت لایومک فقط کرببلا دیده شود
همهی معجزهها پشت کلام حسن است
صلح او صلح حسین است به زهرا سوگند
کربلایی هم اگر هست قیام حسن است
حسنیهای حرم هول قیامت دارند
کربلا دید زمین زیر لگام حسن است
خیمهی آل حسن حلقهی انگشتر بود
مسند عمهی سادات خیام حسن است
تا سرِ ازرق شامی و یلانش را زد
قاسمش گفت که این تازه سلام حسن است
شاعر:حسن لطفی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
می روم تا نام من در کربلایت جا بگیرد
می روم تا که مدینه رنگ عاشورا بگیرد
بوسه هایت کرده سیرابم، چه آبی بهتر ازاین
می روم تا کربلا از خون من دریا بگیرد
من که در صبحِ نگاه تو قیامت را ببینم
می روم تا آفتاب از نور من گرما بگیرد
اشکِ زنهای حرم بهر غریبیِ تو باشد
می روم تا که سرش را مادرم بالا بگیرد
بهتر از جایی که خواهم رفت بی شک نیست، حتی
پیکرم در زیر سمِّ اسبها ماوا بگیرد
می روم میدان اگر هم دست این لشکر بیفتم
حتم دارم دست من را مادرت زهرا بگیرد
عرش و فرش آیند اگر ، خیر ست آخر پاسخ تو
دست خط بابِ من از تو مگر امضا بگیرد
شاعر:حامد آقایی
_______________________________________________
شعر حضرت قاسم بن الحسن (ع)
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زادهی حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من
دیدند خوب میشِکَنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
شاعر:عباس احمدی
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.