آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

  • حاج محمود کریمی

    حاج محمود کریمی

    آلبوم مراسم عزاداری شب اول محرم 1401 - هیئت رایة العباس

اشعار شب ششم محرم ۱۴۴۵-۱۴۰۲

0
اشعار شب ششم محرم 1445-1402

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

سنگ‌ها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند
نیزه‌ها زار زدند اشک فشانی کردند

فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد
چهره‌ات را چقدر زود خزانی کردند

نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفتاد
عمه را اینهمه زخمِ تو کمانی کردند

پا مکش روی زمین ، جان به لبم آورده
آنچه با روی تو نامردمِ جانی کردند

تا که دیدند یتیم حسنی خندیدند
دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند

هرچه کردند حریفت نشدند و آخر
تشنگی و نظر و نیزه تبانی کردند

خوب پیداست از این وضعِ بهم ریخته‌ات
اسب‌ها رد شده و سینه‌تکانی کردند

شاعر:حسن لطفی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

تا لاله‌گون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد، روی زخم تنم بیشتر زدند

قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زاده‌ی حسنم بیشتر زدند

این ضربه‌ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند

از جنس شیشه بود مگر استخوان من؟!
دیدند خوب می‌شِکَنم بیشتر زدند

می‌خواستند از نظر عمق زخم‌ها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند

تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند

دیدند پا ز درد روی خاک می‌کِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند

شاعر:عباس احمدی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

پا بر زمین مکوب عمو در کنار توست
این سرو قد خمیده که دار و ندار توست

ای ماه سیزده شبه‌‌ی دشت کربلا
ماه شب چهاردهم بی قرار توست

دل بردن از امام و سراپا عسل شدن
این کار، کار بی هنران نیست، کار توست

ای جان فدای نغمه‌‌ی ” إن تُنکرونی ”ات
هر کس شهید عشق شود از تبار توست

” لا تَجزعی ” بخوان و برو تا خود بهشت
وقتی بهشت این همه چشم انتظار توست

من فکر می‌کنم که خدا از در بهشت
هرچه کلید ساخته در اختیار توست
**
دارد زره به قامت تو گریه می‌کند
حتی کلاهخود تو هم داغدار توست

حتی به بند کفش تو باید دخیل بست
این بندِ باز مانده گره، یادگار توست

قاسم شدی که روی زمین قسمتت کنند
این تکه‌های تن، سند افتخار توست

در کربلا ضریح برایت نساختند
در سینه‌های مردم عاشق مزار توست

شاعر:احمد علوی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

نیزه پس از نیزه میان پیکرش بود
خنجر پس از خنجر میان حنجرش بود

این سو حسین‌بن‌علی خون گریه می‌کرد
آن سو عزادار عزایش مادرش بود

آن‌گاه که بر پهلویش می‌خورد نیزه
تصویر زهرا پیش چشمان ترش بود

بی شک میان جسم او راهی نمی‌یافت
شمشیر اگر از معرفت چیزی سرش بود

قاسم به زیر دست و پای یک سپاه و
شمر لعین مشغول مدح لشکرش بود

با این همه سختی، خدا را شکر در دشت
تنها نبود و شاه بالای سرش بود

شاعر:شهریار سنجری

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

آمدم محضر تو سر پایین…
سر کنم محضر پدر پایین

حَسَن قافله منم امروز
پرچمم را عمو نبر پایین!

چون‌که آورده نامه از حسنت…
فطرس آورده بال و پَر پایین

پدرم مات جنگ من شده است…
از بهشت آمده خبر پایین

روی مرکب منم که با جگرم
نیست یک مرد با جگر پایین

قاسم بن الحسن به بالا رفت
ازرق و چند تا پسر پایین

سنگ اول به گوش من می‌گفت…
برو از مرکبت دگر پایین

نیزه‌ای رفت بین دنده‌ی من
رفتم از اسب با کمر پایین

بیشتر می‌زدند بر دهنم
بدنم رفت هرقدَر پایین

زخم خوردم ز صد نفر بالا
مشت خوردم ز صد نفر پایین

زیر سم‌ها منم که جاماندم
تو بیانداز یک نظر پایین

خواستی تا مرا بلند کنی
رفت پاهای این پسر پایین

بدنم ریخت بین دستانت
آمد از شاخه‌ات ثمر پایین

بین خیمه تو بر سر مایی
من و اکبر، دوتا گهر پایین!

شاعر:سید پوریا هاشمی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

رکاب از پا عقب مانده
چه کراری، عجب گامی
بلرزان تیغ خود را تا
بلرزد ازرق شامی

پیاپی چون جمل دشمن
تو را سر می‌دهد ناله
دوباره دهر می‌بیند
حسن را سیزده ساله

دو نیم از برق تیغت شد
جیوشُ الإنسِ و الجِنَّه
که جدت بود یا قاسم
قَسیمُ النارِ و الجَنَّه

به برق تیغ بُرّانت
نشان کن هرچه جوشن را
بدین رأیت که می‌بینم
درآور کفر دشمن را

شباهت تا به آنجایی
که در رزم تو سرتاسر
فلک فریاد می‌دارد
علی اکبر…علی اکبر

به بازو نامه‌ای داری
اگر ضرب تو سنگین است
بگو باز از لب تشنه
که طعم مرگ شیرین است

کسی از خیمه سمت تو
به حال اضطراب آمد
چنان شد قامتت آخر
که پایت تا رکاب آمد

شاعر:مسعود یوسف پور

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

ابناءِ مجتبی همه بر این عقیده‌اند
ما را برایِ یاریِ تو آفریده‌اند
پیش از ازل به نامِ تو ما را خریده‌اند
از باغِ لاله غنچه برایِ تو چیده‌اند

اصلاً برایِ کشته شدن برگزیده‌اند

جز نامِ تو نبُردم و آوازه‌ام نشد
چیزی به جز غمِ تو غمِ تازه‌ام نشد
غیر از لباس و جامه که شیرازه‌ام نشد…
غصه نخور اگر زره اندازه‌ام نشد

عمامه بینِ خیمه برایم بریده‌اند

از خیمه تا کنارِ من آقا شتاب کن
حالا که من فِتاده‌ام از پا شتاب کن
مشکل شده‌ست کارِ من اینجا شتاب کن
تا ننگری مقطع الاعضا شتاب کن

این‌ها سواره بر سرِ جسمم رسیده‌اند

نایی نمانده در نفسم بینِ صحبتم
از حد گذشته کارِ من و این مصیبتم
از راهِ دور گرکه ندیدی چه حالتم…
یا سنگ می‌خورد به لبم یا به صورتم

با هر طریق، خونِ مرا هم مکیده‌اند

جانا بیا که خانه‌ام اینجا خراب شد
خُرده حسابِ جنگِ جمل هم حساب شد
از خون، تمامِ دور و برِ من خضاب شد
در زیرِ دست و پا بدنم آسیاب شد

با سُمِّ اسب، قدِ مرا هم کشیده‌اند

شد گرد و خاک و در نظرم مثلِ مِه شده
پیچیده پیکر من و همچون گره شده
دریایِ زخم، این بدنِ بی زره شده
یک استخوان نمانده مگر اینکه لِه شده

جمعی به چکمه طعمِ عسل را چشیده‌اند

یک دم بیا به معرکه در جستجویِ من
قاتل نشسته پیشِ سرم رو به رویِ من
با چنگ می‌زند به سر و روی و مویِ من
خنجر رسیده بر لب و زیرِ گلویِ من

جشنی گرفته‌اند و زِ رویم پریده‌اند

شاعر:مهدی قربانی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

از خیمه بیرون آمده آیینه‌ی قرص قمر
شیری به میدان می‌زند مستانه و شوریده سر

قلب حرم، قلب عمو، قلب همه دنبال او
او غرق در عشق عمو و مست از جام عمو

با اِنْ یَکاد عمه شد راهی به میدان این پسر
در ترس چشم کوفیان، تمثال حیدر را نگر

ابرو گره کرده است فرزند مُعِزُ المؤمنین
از هیبت این نوجوان، لرزید ارکان زمین

گویا مهیا گشته تا برپا نماید محشری
با ذوالفقار حیدر و رزم علیِ اکبری

فریاد زد: ان تَنکرونی، این منم ابن الحسن
فرزند پاک مرتضی، سِبطُ النَّبیِّ المؤتَمَن

شمشیر می‌چرخاند آقا زاده‌ی شیر جمل
زهره درید ابروش از یک لشکر هفتاد یل

با رزم داده خاتمه هر قال را، هر قیل را
از خون دشمن ساخته، صدها فرات و نیل را

می‌شد شنید از غرش او صور اسرافیل را
فریادهای ممتد تکبیر جبرائیل را

دیدند اهل عرش از رزم علی تمثیل را
ردّ عرق بر روی پیشانی عزرائیل را

آیات خشم مرتضی تفسیر شد در کربلا
طرز نبرد مجتبی تکثیر شد در کربلا

پاشیده شد شیرازه‌ی کل سپاه از هیبتش
پاشیده شد قلب یلان از صولت و از شوکتش

در قبضه دارد جنگ را همچون عقابی تیزپر
فریاد سر داده عدو: این المفر؟ این المفر؟

طوفان شده از غرش این شرزه‌شیرِ مجتبی
با هر هجومش می‌شود سرها معلق در هوا

دشمن حریف او نمی‌شد در نبرد تن به تن
یکبار دیگر کوچه و … این‌بار فرزند حسن

از هر طرف سنگی به سوی قامتش پرتاب شد
آنقدر در شهد عسل غلطید تا بی تاب شد

یک بار دیگر دوره‌کردن‌هایشان شد دردسر
در های‌و‌هویِ تیغ‌ها تکرار شد شق القمر

از روی زین افتاد، قلب مادرش آتش گرفت
از هُرم نعل اسب‌هاشان، پیکرش آتش گرفت

گویا مدینه باز هم تکرار شد در کربلا
تا درد سینه باز هم تکرار شد در کربلا

شاعر:حمید رضا عباسی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

همه‌ی عزت دنیای حسین است حسن
به خداوند مسیحای حسین است حسن

بی حسن سوی حسینش بروی باخته‌ای
جان من! صاحب امضای حسین است حسن

این حسن کیست که عالم همه دیوانه‌ی اوست؟
برترین اسم‌ به لب‌های حسین است حسن

هرکسی گفت حسین، از برکات حسن است
تا ابد پرچم بالای حسین است حسن

بنویسید که آقای جهان است حسین
بنویسید که آقای حسین است حسن

زیر قبه همه گفتیم الهی به حسن
باب حاجات گداهای حسین است حسن

همه در کرببلایند، حسین رفته بقیع
چه عجب؟! جنت اعلای حسین است حسن

او علی اکبر اگر داد، حسن قاسم داد
در بلا هم شده، هم پای حسین است حسن

بعد او خنده ندیدند به لب‌های حسین
آی مردم غم عظمای حسین است حسن

شاعر:سید پوریا هاشمی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

طلب می‌کرد از دست ضریحی حاجت خود را
کشیده روی پاهای امامش صورت خود را

دقیقاً سیزده سال است همراه علی اکبر
به سوی کربلا خوانده است هفده رکعت خود را

شمیم شهر یثرب در میان خیمه پیچیده
بقیع آورده اینجا مشک بوی تربت خود را

فدای آن کسی که شور احلی من عسل دارد
که از شیرینی یک نام برده لذت خود را

نقابی بر رخ چون ماه خود بسته است یعنی که
نهان کرده است تا روز قیامت قیمت خود را

قسیم النار والجنة به میدان میزند قاسم
به هرکس میدهد آن تیغ ابرو قسمت خود را

علیٌ حبّه جُنة سپر دیگر نمی خواهد
سپر کرده است وقتی سینه پر محنت خود را

بلای سخت یعنی که در آغوش ضریح او
امام از دست داده با وداعش طاقت خود را

هزاران سنگ بر قاسم مبارک باد می گفتند
برایش نیزه ای می آورد تهنیت خود را

رواق سینه‌اش را نعل ها با هم قُرق کردند
به دست گرگ داده زلف او تولیت خود را

به زیر نعل مرکب رفت تا خواهش کند از آن
کمی کمتر کند از جسم عریان زحمت خود را

به سوی شام رفته دست بسته نوعروس او
به زیر چکمه های شمر دیده غیرت خود را

شاعر:محسن حنیفی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

تو دلم رو حیدری کردی عمو
وجودم رو مادری کردی عمو
اصلا احساس یتیمی ندارم
تو برایم پدری کردی عمو

راضیه برادرت بزار برم
جوونیم فدا سرت بزار برم
یه قسم میدم که رد خور نداره
تو رو جون مادرت بزار برم

بگو عمه آینه قران نیاره
بگو نجمه سر به صحرا نذاره
چه زره تن ام کنی چه یک کفن
بخدا فرقی به حالم نداره

اکبرت زره رو شونه داش چی شد؟؟
یا کلاه خود روی سر گذاش چی شد ؟؟
زیر ضربه ی عمود فرق سرش…
زیر تیغ و نیزه دست و پاش چی شد ؟؟

لبم از هرم عطش سوخته ببین
بیا این چهره ی افروخته ببین
نیزه هایی که زدن به پهلوهام
بدنم رو به زمین دوخته بیین

گرچه من شدم اسیر سم اسب
گرچه بودم تو مسیر سم اسب
جای شکرش باقیه بابام نبود
که ببینه منو زیر سم اسب

زیر دست و پا تنم ریخته به هم
ذره ذره بدنم ریخته به هم
نعل اسباشون گواه حرفمه
مهره های گردنم ریخته به هم

شاعر:علیرضا خاکساری

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

خواستم وقتِ تقلایِ تو با شم که نشد
با کمی آب پذیرایِ تو باشم که نشد

هم جوانمُرده‌ام و هم که خجالت زده‌ام
کاش می‌شد که فقط جایِ تو باشم که نشد

باد انداخت نقابت  حسنم را دیدم
خواستم گرمِ تماشای تو باشم که نشد

سیزده سال برایت پدری کردم حیف
وقت آن بود که بابایِ تو باشم که نشد

آمدی ناله کنی  روی لبت نعل زدند
آمدم موقعِ بلوایِ تو باشم که نشد

سیزده بار تو را نعل بهَم زد ، گفتم
مانع خُردیِ اعضای تو باشم که نشد

تا سرِ شانه‌ام انداختمت باز شدی
خواستم قدِّ سراپای تو باشم که نشد

شاعر:حسن لطفی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

تا دخیلِ پَرِ دامان حسن می‌گردیم
خیس از شُرشُرِ بارانِ حسن می‌گردیم

ماه و خورشید به دورِ سرمان می‌چرخند
تا که دورِ سرِ طفلانِ حسن می‌گردیم

اَشهدُ اَنَّ حسن  قبلِ تولد گفتیم
ما در اسلام ، مسلمانِ حسن می‌گردیم

ما دوصد بار اگر باز به دنیا آییم
باز هم مومنِ قرآنِ حسن می‌گردیم

نوبتِ ما نشود ، بسکه ملائک هستند
لطف زهراست که قربانِ حسن می‌گردیم

نذری ماه محرم همه لطفِ حسن است
ما  حسینی فقط از نانِ حسن می‌گردیم

مذهبِ عشق تماشای حسین است و حسن
در بهشت آنِ حسین آنِ حسن می‌گردیم

از حسین است که بالای حسن داد کشید
ما اگر پاره گریبان حسن می‌گردیم

همه جا رفته و گشتیم  همین فهمیدیم
همه‌ی عمر در ایرانِ حسن می‌گردیم

آرزو نیست رجز نیست یقینم این است
همه یک روز در ایوان حسن می‌گردیم

شاعر:حسن لطفی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

به نام نامیِ شیرجمل به نامِ حسن
قیام کرده شجاعت به احترام حسن
رسیده پرتو نوری ز اوج بامِ حسن
کشیده باده ی خود را به سمت جامِ حسن

در این پیاله “شرافت” به جوش می آید
صدای غیرت قاسم به گوش می آید

زره به پیکر اِبنُ الکرم،عبایش شد
طنین سبز “حسن جان” نوای نایش شد
خروش رزم علی،بانگ ربنایش شد
بلای ازرق شامی و بچه هایش شد

دوباره زنده نموده است یاد حیدر را
به چار ضربه بهم ریخت ‌چار پیکر را

ز هُرم غُرّشِ قاسم،گلو به وجد آمد
ز آب چشم ترِ او وضو به وجد آمد
ز شربت عسل او سبو به وجد آمد
ز رزم بی مثل او عمو به وجد آمد

همان دمی که دمِ تیغ او به ازرق خورد
حسین وقت تماشای او چه حظی بُرد

خیال کن که قناری به در خورَد..،سخت است
بلند‌مرتبه‌طفلی نظر خورد سخت است
هزار نیزه فقط یک نفر خورد..،سخت است
تنی که بی زره باشد تبر خورد سخت است

حروف حلقیِ او را به آه بندش کرد
رسید نیزه و از روی زین بلندش کرد

امان ز سنگ مهیبی که خورد بر دهنش
گرفت تیغ حرامی به بال پر زدنش
ز بس که مرکبِ شامی گذاشت پا به تنش
شبیه موم عسل حفره حفره شد بدنش

فرات کوچک این دشت،قَدِّ دریا شد
به زیر سم عدو قد کشید..،رعنا شد

حساب کن که سرِ نیزه ای قطور شود
نفس نفس زدنِ راحتت،به زور شود
تنی که هر طرفش فرش صد عبور شود…
گمان نمی کنم آن جسم جمع و جور شود!

چگونه در بغلش جسم را مهار کند
حسین با بدنی له شده چکار کند!

شاعر:بردیا محمدی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

روی ضریحت می‌گذارم تا سرم را
انگار در آغوش خود دارم حرم را

با گریه آمد هرکسی با خنده برگشت
فهمیدم اینجا معنی جود و کرم را

با دست خالی آمدم چیزی ندارم
آورده‌ام با خود فقط چشم ترم را

من رو به روی گنبد تو نذر کردم
تنها النگوهای دست مادرم را

مثل کبوتر های صحنت پهن کردم
در زیر پای زائران بال و پرم را

حالا که دقت میکنم صحنی نداری
هرچند میگردم همه‌ دور و برم را

با این خیالات دلم جای ضریحت
باید به روی خاک بگذارم سرم را

شاعر:سجاد روانمرد

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

پسر فاطمه تنهاست کجایید اصحاب
خون جگر حضرت زهراست کجایید اصحاب

عهد بستید که تنها نگذارید او را
اوج مظلومی آقاست کجایید اصحاب

با لب تشنه زند ناله که هل من ناصر
پاسخش نیزه اعداست کجایید اصحاب

می گرفت آنکه به دامن سرتان را ، حالا
بر روی دامن صحراست کجایید اصحاب

سرِ پیرهن و عمامه و انگشتر او
وسط معرکه دعواست کجایید اصحاب

یک نفر نیست به دادش برسد در گودال
زینب از شمر کمک خواست کجایید اصحاب

هرچه آقای شما داشت که غارت کردند
نوبت خیمه زنهاست کجایید اصحاب

سختی دیشب و امروز گذشت هر چه که بود
سخت تر امشب و فرداست کجایید اصحاب

پسر فاطمه همراه عزیزانش رفت
دختر فاطمه تنهاست کجایید اصحاب

شاعر:عبدالحسین میرزایی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

پا میکشم برخاک آخر نا ندارم..
باید که برخیزم توانش را دارم

یک یک تمام دنده هایم را شکستند
آنقدر تا خوردم که دیگر جا ندارم

روی تن من دو قبیله جنگ کردند
پس حق بده دستی ندارم پا ندارم

نام حسن را بردم و هی سنگ خوردم
یک صورت سالم اگر حالا ندارم

ناله زدم اما دهانم را گرفتند
هم صحبتی جز سم مرکبها ندارم

هرقدر که میشد برایت قد کشیدم
تا که نگویی خوش قد و بالا ندارم

میخواستم دیگر به تو بابا بگویم
میخواستم لب وا کنم اما ندارم!

قاسم که بودم حال قسمت قسمتم من..
واضح تر ازاین که شدم معنا ندارم

مثل قباله پاره پاره هستم اما
یک بوسه بررویم بزن امضا ندارم

دیگر جوانان بنی هاشم نداری
ای بی کس من اکبر و قاسم نداری

شاعر: سید پوریا هاشمی

_______________________________________________________________

متن شعر شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع)

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است…

دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!

جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است

ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی…
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است

نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است…

شاعر:ایوب پرند آور

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.