اشعار مرثیه امام محمد باقر (ع) – سال ۱۴۰۰

شعر مرثیه امام باقر (ع)
عاقبت آه کشیدم نَفسِ آخر را
نفسِ سوخته از خاطرهای پرپر را
روضهخوانیِ مرا گرم نمودی امشب
روضهیِ آنهمه گُل ، آنهمه نیلوفر را
آخرین حلقهیِ شبهایِ محرّم هستم
شُکر اِی زَهر ندیدم سحری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیدهاست
باورم نیست تماشایِ تَنی بی سر را
باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود
دیدنِ سوختنِ چـارقَدِ دختر را
غارتِ خود و عَلَم ، غارتِ گهواره و مَشک
غـارتِ پیرهن و غارتِ انگشتر را
ذوالجَناحی که زِ یالَش به زمین خون میریخت
نیزههایی که رُبودند سَرِ اکبر را
آه در گوشهی ویرانه که دِق مرگ شدیم
تا که همبازیِ من زد نَفسِ آخـر را
کمکِ عمّه شدم تا بدنَش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهان کرد تَنی لاغر را
چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم
سرخ دیدم بدنش ، تکّهای از معجر را
شاعر: حسن لطفی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
یکبارِ دیگر هفتِ ذلحجّه
آمد ولی حالا مزارِ تو
خالی شده از جمعِ یارانت
حجاج رفتند ازکنارِ تو
از غربتت هرسال میسوزم
وقتی کمی فرصت نمی ماند
وقتی که حتی یک نفر روزِ
هجرانِ تو پیشَت نمی ماند
صحنِ تو بویِ کربلا دارد
عاشق فقط میفهمد این بورا
بینِ تمام گریه های خود
بینِ زیارت های عاشورا
میخواهم امشب شاعرَت باشم
رخصت بگیرم از نگاهِ تو
هر بَندبَندش نور خواهد شد
شعری که باشد در پناهِ تو
از نسلِ باران از دو خورشیدی
بابایِ تو یک شیر زن دارد
خون رگت تنها حسینی نیست
تو مادرت خونِ حسن دارد
قدرِ تورا خورشید می داند
عطرِ تو در تورات می ماند!
عشق از نگاهَت باده می نوشد
علم از شکوهَت مات می ماند
من شک ندارم بی نگاهِ تو
هر عالِمی خودکامه خواهد شد
من شک ندارم با نگاهِ تو
دیوانه هم عَلامه خواهد شد
از آسمانَت نور می بارَد
بَر دفتر ِ شیخِ کُلینی ها
تاریخ هم پایِ تو می گریَد
در کاروانی از حسینی ها
در کودکی دیدی هزاران غم
حتی تمامِ جنگ ها را هم
از کربلا تا کوفه می دیدی
خون گریه های سنگ ها را هم
آن روزهای سردِ پاییزی
دستِ قضا هَمبازی ات را بُرد
داغِ سه ساله داغِ سنگینیست
سنگین تر از دستی که بر او خورد!!!
شاعر شدم تنها به عشقِ تو
تا شعر من با بودنَت باشد
شعرم کُمیتی می شود آقا
وقتی صِله پیراهنَت باشد…
شاعر: محسن کاویانی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
یا باقر از فرط غمت افسرده گشتیم
از غصه جانسوز تو پژمرده گشتیم
هر شیعه در دل حجله داغ تو بسته
سنگینى داغت دل ما را شكسته
سوز دلت از سینه ات بار سفر ساخت
در سینه ما رفت و ما را دیدهتر ساخت
پنجم امام و هفتمین معصوم هستى
جانم فدایت پس چرا مسموم هستى
اى صبر مطلق، گشتهاى بى تاب از چه؟
اى كشتى عدل خدا، گرداب از چه؟
جسم شریفت از چه كم كم آب گشته
بنگر كه صادق از غمت بى تاب گشته
تو یادگار آخرینِ كربلایى
تو داغدار و دل غمینِ كربلایى
تفسیر دشت كربلا در سینه توست
دلها گرفتار غم دیرینه توست
با رفتنت دیگر تو آسوده ز دردى
داغ یتیمى را به صادق هدیه كردى
تاریكى صحن تو بر غربت گواه است
شمعى ندارد قبر تو بى بارگاه است
اى كاش بر قبرت حرم سازیم امامم
بر گنبدش پرچم بیافرازیم امامم
آییم پابوس و تو را زوّار گردیم
ما بى كسان هم لایق دیدار گردیم
شاعر: جواد حیدری
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
منم که زنده نمودم خدا پرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشانده ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاری است
شمیم غربت من در دل منا جاری است
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزه ها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسله ها یک به یک قطار شدند
به روی ناقه ی عریان همه سوار شدند
چه زلف ها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرف ها که در این کوچه ها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز
هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست
چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند
چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند
هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
شاعر: وحید محمدی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
بسكه تصويري از اندوه به هر مرحله داشت
خوشي كودكي از خاطر او فاصله داشت
به حسابي كه پسر آينه دار پدر است
او هم از كوفه و از شام، فراوان گله داشت
صنم سلسله مويي كه دل ما با اوست
سالها دور گلويش اثر از سلسله داشت
چون ولي بود بلا ديد ، ولي سنگين تر
پاي او بيشتر از عمّه ي خود، آبله داشت
بعد پنجاه و سه سال از غم جانسوز عطش
جگر سوخته ، با آب خنك مسئله داشت
دل او محفل يك روضه ي زهرايي بود
انس با فاطمه ي سوخته ي قافله داشت
كينه از شمر به دل داشت ولي بيش از آن
نفرت از خولي و بغضي به دل از حرمله داشت
شام ديده ست كه در بزم شراب اموي
نطق كوبنده ي او حالت يك زلزله داشت
لب به نفرين نگشود اين نوه ي شاه كرم
بسكه در صبر همانند حسن حوصله داشت
آه برعكس همه ، موقع طفليش ، اين مَرد
خاطرات بدي از ساز و كف و هلهله داشت
شاعر: محمد قاسمی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
دریا فرو نشست به موجی تلاطمش
تبدیل شد به گریه نسیم تبسمش
زهر آنقدر گذاشت اثر بر وجود او
دیگر نبود قدرت یک دم تکلمش
از بس که دید داغ گرانبار اهلبیت
پشت زمین خمیده ز بار تالمش
تن های غرق خون و رؤوس به روی نی
سخت است سخت بر همه حتی تجسمش
روزی سپهر در غم خورشید چارمین
حالا رسید نوبت خورشید پنجمش
زهر هشام و کودکی و داغ کربلا
اصلا” نبود خصم ولا را ترحمش
جایی که عرش جامه ی نیلی به تن کند
خون می چکد به تیر غم از چشم مردمش
“یاسر” شده ست ظلم فراوان به وی ، فقط
مهدی کند قیام برای تظلمش
شاعر: محمود تاری
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
از شام تا هشام فقط ناامید شد
پیش رقیه آخر سر روسپید شد
از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش
این بود که مصائب زینب شدید شد
جا داشت بود عمه رقیه کنار او
این درد هم به علت زهرش مزید شد
روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او
دیده که گوشواره کجا ناپدید شد
پا می کشید و حجره چو گودال سرخ گشت
از بسکه محو روضه ی «او می کشید» شد
پس می بُرید از بدنش درخیال خود
تا اینکه ظهر نوبت«او می بُرید» شد
او می بُرید و قصه به جایی رسید که
سوم امام کرب وبلا هم شهید شد
شاعر: مهدی رحیمی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
ای جانجهان امام باقر
وی قبلۀ جان امام باقر
وی کهف امان امام باقر
وی فوق بیان امام باقر
وی نور عیان امام باقر
مولای زمان امام باقر
تو باقر علم کبریایی
تو آینۀ خدانمایی
تو قبلۀ جان انبیایی
حق است که حجت خدایی
ما یکسره درد و تو دوایی
ما جسم و تو جان امامباقر
تو مظهر ربالعالمینی
تو هستی زینالعابدینی
عیسای مسیح آفرینی
سر تا قدم آیت مبینی
سلطان جهان، امام دینی
در کون و مکان امام باقر
ای دوستی تو اعتبارم
من آرزوی مدینه دارم
تا روی به درگه تو آرم
تا چهره به تربتت گذارم
شاید به بقیع، جان سپارم
با اشک روان امام باقر
ای قلۀ عرش، خاک پایت
ای جان جهانیان فدایت
گلواژۀ وحی در صدایت
تو پادشهی و ما گدایت
چشم همه بر در سرایت
از پیر و جوان امام باقر
افسوس که حرمتت دریدند
بعد از نبی از شما بریدند
در شام، غریبی تو دیدند
ننگ ابدی به خود خریدند
بر قتل تو نقشهها کشیدند
پنهان و عیان امام باقر
بودی ز حقوق خویش محروم
تا شد جگرت به زهر، مسموم
با یاد تو ای امام مظلوم
گردید قلوب شیعه مغموم
از قبر غریب توست معلوم
صد رنج نهان امام باقر
گریه به عزای تو ثواب است
دلها ز مصیبتت کباب است
قبر تو میان آفتاب است
از کینۀ دشمنان خراب است
این حرمت آل بوتراب است؟!
کی بود گمان امام باقر
تو جور و جفای شام دیدی
خاکستر و سنگ و بام دیدی
بر نیزه سر امام دیدی
خوشحالی خاص و عام دیدی
بیداد و ستم مدام دیدی
از خرد و کلان امام باقر
ای وصف تو بار نخل «میثم»
وی خاک رهت به زخم، مرهم
وی ریزهخور عطات، آدم
وی لطف و کرامتت مسلم
در حشر ز آتش جهنم
ما را برهان امام باقر
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
در دو روز زندگی غربت فراوان دیده ام
بارها از پیکر خود، رفتن جان دیده ام
از غروب روز عاشورای سال شصت و یک
بر دل زهرایی ام زخمی نمایان دیده ام
حج نیمه کاره ام کامل شد و در کربلا
عصر عاشورا به جای عید قربان دیده ام
در منا آب گوارا دست زائر ها دهید
حاجی ام را در ته گودال عطشان دیده ام
زین اسبم را چرا آلوده بر سم می کنند؟!
من که مرگم را همان شام غریبان دیده ام
شرمساری غیور خیمه را حس کرده ام
بر روی مشک عمویم جای دندان دیده ام
خنده های حرمله خیلی غرورم را شکست
مادر شش ماهه را با چشم گریان دیده ام
کعب نی از شمر و ابن سعد ملعون خورده ام
یک حرم را بین آتش مات و حیران دیده ام
آن قدر در بین صحرا بر زمین افتاده ام
آن قدر در پای خود خوار مغیلان دیده ام
چشم من بر آیه ی شق القمر افتاده است
آیه خواندن بر درخت از شمس تابان دیده ام
خاطرات تلخ شام از خاطرم هرگز نرفت
خیزران را بر لب قاری قرآن دیده ام
یک شب راحت نخوابیدم از آن روزی که من
عمه ام را بین نامحرم پریشان دیده ام
با همین چشم ورم کرده خودم جان کندنِ
عمه ی هم بازی ام را کنج ویران دیده ام
شاعر: محمدجواد شیرازی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
راوی کرببلایم ، جگرم میسوزد
سوز زهرست که پا تا به سرم میسوزد
زهر تسکین شده بر آتش جان و جگرم
از جفا سوخته مادر همه ى بالو پرم
در جگر آتشی از آتش صحرا مانده
جای زنجیر اسارت به برم جامانده
بوی سیبست که از خون لبم می آید
بوی دودست که از سوز تبم می آید
راوی خیمه ی افروخته و نیزارم
خاطرات بدی از آتش و صحرا دارم
من که جامانده ی ویرانه و آن بازارم
بر غم طفل سه سالست چنین میبارم
دامنش در شرر آتش صحرا میسوخت
پیش چشمان ترم چادر زهرا میسوخت
آه ، هم بازی من با لگد از پا افتاد
با تنی سوخته از دوری بابا افتاد
من که جا مانده ی آن خار و خسم میدانم
من که از دود گرفته نفسم میدانم
که چه دردیست به صحرا غم بی بابایی
غم گهواره ی خالی و غم لالایی
زهر میسوزد و خون جگرم میریزد
خاک صحراست که از موی سرم میریزد
دستو پا میزنمو گاه زمین میافتم
یاد آن سوخته ی نیزه نشین میافتم
آتش این جگر از فاجعه ی آن صحراست
از همان روز نفیر لب من یا زهراست
باقر علممو در سایه ی إنا لله
مادرم آمده با ناله و با واویلا
تا ابد هست به لب ، ناله ی هل من ناصر
شیعه حاصل شده از ، مکتب قال الباقر
شاعر: نرگس غریبی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
غم داری و آرامش خاطر نداری
دور و برت یک خادم حاضر نداری
بر خاک قبرت آفتاب افتاده گریان
میسوزد از اینکه چرا زائر نداری؟!
آخر چرا کنجِ بقیعِ سوت و کورت
گریه کن و سینه زن و ذاکر نداری؟!
یا باقرَ العلم ِ النّبي از تو سرودم
تا که نگوید هیچکس شاعر نداری
خیلی غریبی! ذاکر و شاعر بماند…
حتی کنار قبر خود عابر نداری
من در مقاتل خواندم و اما تو دیدی
یک روزِ خوش در باطن و ظاهر نداری
از آتش ِ در خیمه تا خار مغیلان
از کودکی جز داغ در خاطر نداری!
شاعر: مرضیه عاطفی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
امشب تمامِ سینه ها در شور و شین است
شامِ عزایِ باقر آن سبطِ حسین است
انس و مَلک نالان همه از این مصیبت
عالم ز غم ویران همه از این مصیبت
بارانِ خون بارد که آمد موسمِ غم
امشب نشسته فاطمه در سوگ و ماتم
در چهره ی ارض و سما غم آشکار است
از این مصیبت قلبِ زهرا بی قرار است
بین گشته خاموش نورِ ولایت
مهدیِ زهرا سرت سلامت
گردِ عزا بر چهره ی عالم نشسته
در سوگِ او پیغمبرِ خاتم نشسته
ای حضرتِ قائم به سر شالِ عزا کن
مولا بیا جدٌِ غریبت را صدا کن
گو جدٌِ زارم مشعلِ دین گشته خاموش
عرشِ خدا از داغِ او گشته سیه پوش
قلبِ رسولِ عالَمین زار و حزین است
فرزند او باقر به خوردِ زهرِ کین است
بین گشته خاموش نورِ ولایت
مهدیِ زهرا سرت سلامت
امشب بقیع در هاله ای از غم بسوزد
بر غربتِش در نوحه و ماتم بسوزد
آلاله ای پرپر شده از باغِ زهرا(س)
این غربتِ او تازه کرده داغِ زهرا(س)
قبرش به مثلِ مادرش بی سایبان است
بی بارگاه و گنبد و بی روضه خوان است
جانها فدایِ قبرِ بی شمع و چراغش
دلها بسوزد از غمِ داغِ فراقش
بین گشته خاموش نورِ ولایت
مهدیِ زهرا سرت سلامت
ای تو بقیع، امشب به قبرش میزبانی
بنما تو با جسمِ نحیفش مهربانی
بر تربتِ پاکش نشسته مادرِ او
هر دم فغان و ناله دارد بر سرِ او
قلبِ امامِ جعفرِ ما خون گشته
خود در کنارِ بابِ خود مدفون گشته
بین گشته خاموش نورِ ولایت
مهدیِ زهرا سرت سلامت!
شاعر: هستی محرابی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
داغِ تو روشن می کند شمعِ محرم را
در شعله ی غم می کشاند جانِ عالم را
مثلِ پدر میراث دارِ کربلایی تو
چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را
قلبی شکسته داری و لبریزِ از آهی
بر گونه ات داری کماکان اشکِ نم نم را
درد است طفلِ چار ساله از سرِ بغضی
در قلبِ کوچک جا دهد این حزنِ اعظم را
کاری که با گل کرده دردِ کربلا، دیگر
آسوده دیده بر تنش هر جرعه ی سَم را
آقا! زیاد از کربلایِ تو نوشتتد و
اما دریغا درد و غمهای مجسّم را
آن چشم هایت راویِ تصویرِ گودال است
در سینه ات جا داده ای این دردِ مبهم را
پیش از تو بر جدت ملائک روضه ها خواندند
در عرش بر پا کرده اند این بزمِ ماتم را
با خاطراتِ درد می آیی ولی ای عشق
با محنتِ باران نشُستی آهِ زمزم را
دلتنگیِ پاییز در جانِ تو جاری بود
غیرِ تو کس باور ندارد بغضِ شبنم را
صحنِ خرابت در نگاهِ حسرتم آقا!
از خونِ دشتِ کربلا آورده مرهم را
گلدسته های صحنِ تو در چشمِ ما روشن
گل کرده شعرِ کربلایت رنگِ پرچم را
امشب سلامم می رسد خاکِ بقیعِ تو
تا از تو گیرد روضه و اشکِ محرم را!
شاعر: هستی محرابی
_________________________
شعر مرثیه امام باقر (ع)
من باقرالعلمِ علومِ مصطفایم
نورِ دو چشمانِ علیِ مرتضایم
من داغدارِ کشته های کربلایم
همراهِ بابا جانبِ شامِ بلایم
من دیده ام راسِ جدا بالای نیزه
بهرِ زیارت رفته ام تا پای نیزه
حالا دِگر گشته مدینه قتلگاهم
آید ز سوزِ تشنگی فریاد و آهم
از اشکِ دیده بسته شد راهِ نگاهم
من یادِ جدِ تشنه کامِ بی سپاهم
بابای من را بینِ کوفه دشمن آزرد
در شام بر لبهای جدم چوب می خورد
من روضه خوانِ کربلای پُر بلایم
چون نای نی هر دم میانِ نینوایم
بشنو در این غمها صدای آشنایم
من داغدارِ غربتِ راسِ جدایم
در کربلا هر چند من گمنام رفتم
همراهِ عمه کوفه رفتم شام رفتم
این لحظه های آخرِ عمرم رسیده
رنگِ رُخم از زهرِ کین بنگر پریده
اینگونه مظلومی در عالم کس ندیده
پشتم ز داغِ جدِ مظلومم خمیده
بر لب زدم مُهرِ خموشی در دلِ شب
گویم ز غم های نهان با عمه زینب
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.