آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1402

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس استاد زارع شیرازی سال 1402

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1401

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1401

  • حاج مهدی رسولی

    حاج مهدی رسولی

    مداحی الحمدلله که نوکرتم الحمدلله که مادرمی

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم دهه اول محرم 1399

متن روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌ حسن مجتبی (ع)

0
متن روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی (ع)

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

“السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ”

ای جان جهان، جهانِ جان ادرکنی
قیوم زمین و آسمان، ادرکنی

ای زنده کننده ی مسیحا الغوث
یا مهدیِ صاحب الزمان ادرکنی

یا بن الحسن!…

تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن
مادرش بر سینه زد! آرام تا گفتم حسن

خود گرسنه ماند و سگ را با غذایش سیر کرد
هر کسی گفت از کَرَم، گفت از سَخا، گفتم حسن

یا کریم و یا ربِ وقت‌ِ مناجاتم شده
من هم از سوز جگر وقت دعا گفتم‌ حسن

ناامیدِ کوچه ها کِی ناامیدم می کند؟
زود حل شد مشکل من‌ هر کجا گفتم حسن

نام او را می برم زهرا تفضّل می کند
تا بگیرد فاطمه دستِ مرا گفتم حسن

در شلوغیِ حرم ناله زدم ای بی حرم !
هر زمان رفتم‌ به پابوسِ رضا گفتم حسن

«امام زاده ی آبادی هم حرم دارد
ولی حسن برادرِ زینب هنوز بی حرم است»

کربلایی ها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم‌ حسن

*امشب اربعینت رو از امام حسن بگیر، بگو آقاجان! هنوز اربعین من ردیف نشده، من میخوام به نیت شما قدم بردارم، برا من بنویس، ان شاء الله یه روز هم بشه پای پیاده بریم حرمِ امام حسن، قربون اون آقایی برم که بیست و پنج بار پای پیاده سفرِ حج رفت، سه بار همه ی اموالش رو به فقرا داد…*

کربلایی ها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم‌ حسن

فکر‌ کردم در بقیع ام، گوشه ای کِز کرده ام
بی صدا مرثیه خواندم بی صدا گفتم‌ حسن

کوچه های تنگ یک روزه حسن را پیر کرد
رد شدم‌ با گریه از این کوچه ها گفتم حسن

کشت مرا داغ کوثری که شکسته
خاطره‌ی بغضِ مادری که شکسته

حق بده هرروز زارزار کنم من
خاطره‌ی کوچه را چکار کنم من؟

آی کسی که سوال می‌کنی از من
تا به کنون دیده‌ای کتک بخورد زن؟!

پیش روی مادری که نورِ کهن داشت
یک نفر آمد جلو که دستِ بزن داشت

*خودِ امام حسن در عالم رویا به عبدالزهرا اون روضه خون فرمود: دنبال تاریخ مرگِ من هستی؟ تاریخ مرگ من اون روزی است که من سیلی خوردنِ مادرم زهرا رو دیدم، من اون روز جون دادم…*

غصه همین بس بوَد که شانه به شانه
دست به دیوار آمدیم به خانه

دست پلیدی به ظرفِ کوثرِ من خورد
بشکند آن دست که بر مادر من خورد

داغ زدند عاقبت دلِ پُرِ او را
با لگد انداختند چادر او را

آنکه به کوچه شکست شیشه و بارش
یک پسر هفت ساله بود کنارش

کُشت مرا آهِ سینه سوزِ حسینم
روز کسی نیست مثل روز حسینم

*صدا زد: حسین جان! هر وقت دیدی دستت رو محکم فشار دادم، بدون دیگه کارِ حسن تمام شده، ابی عبدالله کنار بستر امام حسن بود، عرق مرگ بر پیشانیِ امام حسن نشسته بود، یه وقت ابی عبدالله دید امام حسن دستش رو محکم گرفته، فهمید کار برادرش دیگه تمامه، اینجا بود که فرمود: غارت زده کسی نیست که اموالش رو به غارت ببرن، غارت زده منم که برادری مثل حسن رو از دست دادم…
فاخته فرزند معاویه ی ملعونه، میگه: یه وقت دیدم پدرم پشت هم هی میگه: ” الله اکبر، الله اکبر…” گفتم: پدر چی شده؟ چه خبر شده؟ گفت: خبر رسیده حسن بن علی کشته شد… گفتم: پسرِ فاطمه جان داده تو تکبیر میگی؟ گفت: از امشب سَرِ راحت بر زمین میگذارم، خلاص شدم از دستِ حسن بن علی…
آی ناله دارا! اینجا یه جا بود فرزند زهرا جان داد، صدای تکبیر بلند شد، یه روزی هم سری کربلا به نیزه رفت صدای تکبیر بلند شد…

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام

گرچه جگر بین طشت و حال خراب است
کی سر من درمیان بزم شراب است

گرچه به تابوت تیر این همه خورده
پیرهنم را کسی به زور نبرده

آی ابالفضل پیش زینبمان باش
دخترِ حیدر کجا، اراذل و اوباش؟!

کاش که شمشیر بر تنم بنشیند
خواهر من را کسی اسیر نبیند

*یه طبق خرما بود باید بین فقرا تقسیم میشد، پیغمبر به امام حسن فرمود: پسرم! صدقه بر ما حرامه… از همون کودکی یاد امام حسن مجتبی دادن…
آره والله صدقه برا آل الله حرامه، اما یه چند روی است الان تو شام دارن برای این زن و بچه صدقه میارن، هی اُم کلثوم خرماهارو از دست این بچه ها بیرون میندازه، هی میگه:” إِنَّ الصَّدَقَة عَلَیْنَا حَرَام ” صدقه بر ما حرامه، ای حسین!…

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

عبدالزهرا روضه خون بود، در عالم رؤيا خواب امام حسن مجتبي عليه السلام رو ديد، آقا! فرمود: عبدالزهرا! چرا روضه ي مارو نمي خوني؟ گفت: آقاجان! من يه عُمري روضه خون شما هستم، مگه روضه ي شما همين نيست كه به ما رسوندن، روضه ي زهر و طشت و پاره هاي جگر شما؟ آقا فرمود: اين روضه مَنِ، اما اون روضه اي كه من رو كشت اين روضه نبود، به گريه كن هاي ما بگيد: بچه بودم مادرم ميخواست از خونه بره بيرون، گفتم: مادر! مگه ميشه بدون من بيرون بري؟ پسر بزرگت منم، كجا بدون من ميخواي بري؟ حتي روايت ميگه: ابي عبدالله هم كوچيك بود اومد جلو گفت: مادر! منم ببر، بي بي يه نگاهي بهش كرد، فرمود:” سَيَقتُلُك ” يعني بعداً تو رو ميكُشن، همه با تعجب نگاه مي كردن مگه چه اتفاقي ميخواد بيوفته، اما حسين رو با خودش نبرد يعني موقعِ قتلِ حسنِ…
امام حسن ميگه:با چه غروري دستم رو انداختم توي دستِ مادرم، يه نگاه به بابام كردم، بابا خيالت راحت من دارم با مادرم ميرم، همه جا رو هم نگاه مي كردم كسي نگاهِ چپ به مادرم نكنه، رفتيم مسجد از اونجا برميگشتيم خونه، تا رسيديم به كوچه ي بني هاشم، عبدالزهرا! نانجيبي كه در همه ي عالم مثالش پيدا نميشه، بين راه اومد راهِ من و مادرم رو سد كرد؛ قباله ي فدك دست مادرم بود، نانجيب گفت: فاطمه! قباله ي فدك رو بده من، مادرم گفت: قباله رو نميدم، خدا برا هيچ بچه اي نياره، جلو چشمم چنان به صورت مادرم زد، تا به خودم اومدم ديدم مادرم روي زمين افتاد… عبدالزهرا اينجا بود، گوشواره ي مادرم شكست، واي مادرم! مادرم! مادرم…
عبدالزهرا! تا اينجا دستِ من توي دستِ مادرم بود، اما از اينجا به بعد من عصاي دستِ مادرم شدم، هي ميگفت: مادر چيزي نشده، اما چشمام يه كم تار مي بينه… ديدم مادرم داره راه رو اشتباهي ميره…
ديگه امام حسن بعد اين حادثه روز خوش نديد، تا ساليان سال نيمه ي شب بلند ميشد، شروع مي كرد گريه مي كردن… مي گفت:….*

«مگه يادم ميره من بودم و يه گُلِ پرپر
مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر
مگه یادم میره زخمِ رویِ صورت مادر»

دامن چشم من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد

پاره هایِ جگرم می چكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن كوچه ی غم ها اُفتاد

یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
به سرم سایه ای از غربتِ بابا اُفتاد

کوچه بن بست شد و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد

آنچنان زد که رَهِ خانه ی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخساره ی گُل جا اُفتاد

گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد

من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد

شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد

* امام حسن تو بستر افتاده، تا شنيد خواهرش زينب ميخواد بياد فرمود: طشتي كه خونآبه و پاره هاي جگرِ من توي اونه رو زود جمع كنيد، زينب نبايد من رو اينجوري ببينه، حسين جان! زير بغل هاي من رو بگيريد من بشينم، زينب من رو نبايد اينجوري ببينه، يه نگاه كرد ديد همه دارن گريه ميكنن، هيچي بهشون نگفت، تا ديد حسين داره گريه ميكنه، صدا زد: حسين جان! تو چرا داري گريه ميكني؟ برا چي گريه نكم، امامم رو دارم از دست ميدم، آقام رو، داداشم دارم از دست ميدم، يه وقت امام حسن فرمود: “لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله” حسين جان غصه ي من رو نخور، امروز همه ي شما كنار من جمع شديد، تو هستي، زينب هست، اباالفضل هم هست، اما يه روزي مياد كربلا يه عده نانجيب دوره ات ميكنن، تا تو فرياد ميزني همه هلهله ميكنن…
يا امام حسن! خوب شد گفتيد طشت رو جمع كنن، آخه خواهرتون زينب كبري يه جايِ ديگه اي قرارِ طشتي رو ببينه، اما نه با پاره هاي جگر، وارد مجلس يزيد ملعون كه شد، ديد ميان طشتِ طلا يه سَرِ بريده گذاشتن، يزيد چوب ميزنه، سر قرآن ميخونه …ناله بزن: حسين!…*

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

عبدالزهرا روضه خون بود، در عالم رؤيا خواب امام حسن مجتبي عليه السلام رو ديد، آقا! فرمود: عبدالزهرا! چرا روضه ي مارو نمي خوني؟ گفت: آقاجان! من يه عُمري روضه خون شما هستم، مگه روضه ي شما همين نيست كه به ما رسوندن، روضه ي زهر و طشت و پاره هاي جگر شما؟ آقا فرمود: اين روضه مَنِ، اما اون روضه اي كه من رو كشت اين روضه نبود، به گريه كن هاي ما بگيد: بچه بودم مادرم ميخواست از خونه بره بيرون، گفتم: مادر! مگه ميشه بدون من بيرون بري؟ پسر بزرگت منم، كجا بدون من ميخواي بري؟ حتي روايت ميگه: ابي عبدالله هم كوچيك بود اومد جلو گفت: مادر! منم ببر، بي بي يه نگاهي بهش كرد، فرمود:” سَيَقتُلُك ” يعني بعداً تو رو ميكُشن، همه با تعجب نگاه مي كردن مگه چه اتفاقي ميخواد بيوفته، اما حسين رو با خودش نبرد يعني موقعِ قتلِ حسنِ…
امام حسن ميگه:با چه غروري دستم رو انداختم توي دستِ مادرم، يه نگاه به بابام كردم، بابا خيالت راحت من دارم با مادرم ميرم، همه جا رو هم نگاه مي كردم كسي نگاهِ چپ به مادرم نكنه، رفتيم مسجد از اونجا برميگشتيم خونه، تا رسيديم به كوچه ي بني هاشم، عبدالزهرا! نانجيبي كه در همه ي عالم مثالش پيدا نميشه، بين راه اومد راهِ من و مادرم رو سد كرد؛ قباله ي فدك دست مادرم بود، نانجيب گفت: فاطمه! قباله ي فدك رو بده من، مادرم گفت: قباله رو نميدم، خدا برا هيچ بچه اي نياره، جلو چشمم چنان به صورت مادرم زد، تا به خودم اومدم ديدم مادرم روي زمين افتاد… عبدالزهرا اينجا بود، گوشواره ي مادرم شكست، واي مادرم! مادرم! مادرم…
عبدالزهرا! تا اينجا دستِ من توي دستِ مادرم بود، اما از اينجا به بعد من عصاي دستِ مادرم شدم، هي ميگفت: مادر چيزي نشده، اما چشمام يه كم تار مي بينه… ديدم مادرم داره راه رو اشتباهي ميره…
ديگه امام حسن بعد اين حادثه روز خوش نديد، تا ساليان سال نيمه ي شب بلند ميشد، شروع مي كرد گريه مي كردن… مي گفت:….*

«مگه يادم ميره من بودم و يه گُلِ پرپر
مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر
مگه یادم میره زخمِ رویِ صورت مادر»

دامن چشم من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد

پاره هایِ جگرم می چكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن كوچه ی غم ها اُفتاد

یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
به سرم سایه ای از غربتِ بابا اُفتاد

کوچه بن بست شد و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد

آنچنان زد که رَهِ خانه ی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخساره ی گُل جا اُفتاد

گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد

من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد

شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد

* امام حسن تو بستر افتاده، تا شنيد خواهرش زينب ميخواد بياد فرمود: طشتي كه خونآبه و پاره هاي جگرِ من توي اونه رو زود جمع كنيد، زينب نبايد من رو اينجوري ببينه، حسين جان! زير بغل هاي من رو بگيريد من بشينم، زينب من رو نبايد اينجوري ببينه، يه نگاه كرد ديد همه دارن گريه ميكنن، هيچي بهشون نگفت، تا ديد حسين داره گريه ميكنه، صدا زد: حسين جان! تو چرا داري گريه ميكني؟ برا چي گريه نكم، امامم رو دارم از دست ميدم، آقام رو، داداشم دارم از دست ميدم، يه وقت امام حسن فرمود: “لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله” حسين جان غصه ي من رو نخور، امروز همه ي شما كنار من جمع شديد، تو هستي، زينب هست، اباالفضل هم هست، اما يه روزي مياد كربلا يه عده نانجيب دوره ات ميكنن، تا تو فرياد ميزني همه هلهله ميكنن…
يا امام حسن! خوب شد گفتيد طشت رو جمع كنن، آخه خواهرتون زينب كبري يه جايِ ديگه اي قرارِ طشتي رو ببينه، اما نه با پاره هاي جگر، وارد مجلس يزيد ملعون كه شد، ديد ميان طشتِ طلا يه سَرِ بريده گذاشتن، يزيد چوب ميزنه، سر قرآن ميخونه …ناله بزن: حسين!…*

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

عبدالزهرا روضه خون بود، در عالم رؤيا خواب امام حسن مجتبي عليه السلام رو ديد، آقا! فرمود: عبدالزهرا! چرا روضه ي مارو نمي خوني؟ گفت: آقاجان! من يه عُمري روضه خون شما هستم، مگه روضه ي شما همين نيست كه به ما رسوندن، روضه ي زهر و طشت و پاره هاي جگر شما؟ آقا فرمود: اين روضه مَنِ، اما اون روضه اي كه من رو كشت اين روضه نبود، به گريه كن هاي ما بگيد: بچه بودم مادرم ميخواست از خونه بره بيرون، گفتم: مادر! مگه ميشه بدون من بيرون بري؟ پسر بزرگت منم، كجا بدون من ميخواي بري؟ حتي روايت ميگه: ابي عبدالله هم كوچيك بود اومد جلو گفت: مادر! منم ببر، بي بي يه نگاهي بهش كرد، فرمود:” سَيَقتُلُك ” يعني بعداً تو رو ميكُشن، همه با تعجب نگاه مي كردن مگه چه اتفاقي ميخواد بيوفته، اما حسين رو با خودش نبرد يعني موقعِ قتلِ حسنِ…
امام حسن ميگه:با چه غروري دستم رو انداختم توي دستِ مادرم، يه نگاه به بابام كردم، بابا خيالت راحت من دارم با مادرم ميرم، همه جا رو هم نگاه مي كردم كسي نگاهِ چپ به مادرم نكنه، رفتيم مسجد از اونجا برميگشتيم خونه، تا رسيديم به كوچه ي بني هاشم، عبدالزهرا! نانجيبي كه در همه ي عالم مثالش پيدا نميشه، بين راه اومد راهِ من و مادرم رو سد كرد؛ قباله ي فدك دست مادرم بود، نانجيب گفت: فاطمه! قباله ي فدك رو بده من، مادرم گفت: قباله رو نميدم، خدا برا هيچ بچه اي نياره، جلو چشمم چنان به صورت مادرم زد، تا به خودم اومدم ديدم مادرم روي زمين افتاد… عبدالزهرا اينجا بود، گوشواره ي مادرم شكست، واي مادرم! مادرم! مادرم…
عبدالزهرا! تا اينجا دستِ من توي دستِ مادرم بود، اما از اينجا به بعد من عصاي دستِ مادرم شدم، هي ميگفت: مادر چيزي نشده، اما چشمام يه كم تار مي بينه… ديدم مادرم داره راه رو اشتباهي ميره…
ديگه امام حسن بعد اين حادثه روز خوش نديد، تا ساليان سال نيمه ي شب بلند ميشد، شروع مي كرد گريه مي كردن… مي گفت:….*

«مگه يادم ميره من بودم و يه گُلِ پرپر
مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر
مگه یادم میره زخمِ رویِ صورت مادر»

دامن چشم من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد

پاره هایِ جگرم می چكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن كوچه ی غم ها اُفتاد

یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
به سرم سایه ای از غربتِ بابا اُفتاد

کوچه بن بست شد و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد

آنچنان زد که رَهِ خانه ی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخساره ی گُل جا اُفتاد

گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد

من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد

شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد

* امام حسن تو بستر افتاده، تا شنيد خواهرش زينب ميخواد بياد فرمود: طشتي كه خونآبه و پاره هاي جگرِ من توي اونه رو زود جمع كنيد، زينب نبايد من رو اينجوري ببينه، حسين جان! زير بغل هاي من رو بگيريد من بشينم، زينب من رو نبايد اينجوري ببينه، يه نگاه كرد ديد همه دارن گريه ميكنن، هيچي بهشون نگفت، تا ديد حسين داره گريه ميكنه، صدا زد: حسين جان! تو چرا داري گريه ميكني؟ برا چي گريه نكم، امامم رو دارم از دست ميدم، آقام رو، داداشم دارم از دست ميدم، يه وقت امام حسن فرمود: “لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله” حسين جان غصه ي من رو نخور، امروز همه ي شما كنار من جمع شديد، تو هستي، زينب هست، اباالفضل هم هست، اما يه روزي مياد كربلا يه عده نانجيب دوره ات ميكنن، تا تو فرياد ميزني همه هلهله ميكنن…
يا امام حسن! خوب شد گفتيد طشت رو جمع كنن، آخه خواهرتون زينب كبري يه جايِ ديگه اي قرارِ طشتي رو ببينه، اما نه با پاره هاي جگر، وارد مجلس يزيد ملعون كه شد، ديد ميان طشتِ طلا يه سَرِ بريده گذاشتن، يزيد چوب ميزنه، سر قرآن ميخونه …ناله بزن: حسين!…*

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

“السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکَةِ”

ای جان جهان، جهانِ جان ادرکنی
قیوم زمین و آسمان، ادرکنی

ای زنده کننده ی مسیحا الغوث
یا مهدیِ صاحب الزمان ادرکنی

یا بن الحسن!…

تا شود راضی ز اعمالم خدا گفتم حسن
مادرش بر سینه زد! آرام تا گفتم حسن

خود گرسنه ماند و سگ را با غذایش سیر کرد
هر کسی گفت از کَرَم، گفت از سَخا، گفتم حسن

یا کریم و یا ربِ وقت‌ِ مناجاتم شده
من هم از سوز جگر وقت دعا گفتم‌ حسن

ناامیدِ کوچه ها کِی ناامیدم می کند؟
زود حل شد مشکل من‌ هر کجا گفتم حسن

نام او را می برم زهرا تفضّل می کند
تا بگیرد فاطمه دستِ مرا گفتم حسن

در شلوغیِ حرم ناله زدم ای بی حرم !
هر زمان رفتم‌ به پابوسِ رضا گفتم حسن

«امام زاده ی آبادی هم حرم دارد
ولی حسن برادرِ زینب هنوز بی حرم است»

کربلایی ها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم‌ حسن

*امشب اربعینت رو از امام حسن بگیر، بگو آقاجان! هنوز اربعین من ردیف نشده، من میخوام به نیت شما قدم بردارم، برا من بنویس، ان شاء الله یه روز هم بشه پای پیاده بریم حرمِ امام حسن، قربون اون آقایی برم که بیست و پنج بار پای پیاده سفرِ حج رفت، سه بار همه ی اموالش رو به فقرا داد…*

کربلایی ها همه ذکر حسین گفتند و من
با حسین بن علی در کربلا گفتم‌ حسن

فکر‌ کردم در بقیع ام، گوشه ای کِز کرده ام
بی صدا مرثیه خواندم بی صدا گفتم‌ حسن

کوچه های تنگ یک روزه حسن را پیر کرد
رد شدم‌ با گریه از این کوچه ها گفتم حسن

کشت مرا داغ کوثری که شکسته
خاطره‌ی بغضِ مادری که شکسته

حق بده هرروز زارزار کنم من
خاطره‌ی کوچه را چکار کنم من؟

آی کسی که سوال می‌کنی از من
تا به کنون دیده‌ای کتک بخورد زن؟!

پیش روی مادری که نورِ کهن داشت
یک نفر آمد جلو که دستِ بزن داشت

*خودِ امام حسن در عالم رویا به عبدالزهرا اون روضه خون فرمود: دنبال تاریخ مرگِ من هستی؟ تاریخ مرگ من اون روزی است که من سیلی خوردنِ مادرم زهرا رو دیدم، من اون روز جون دادم…*

غصه همین بس بوَد که شانه به شانه
دست به دیوار آمدیم به خانه

دست پلیدی به ظرفِ کوثرِ من خورد
بشکند آن دست که بر مادر من خورد

داغ زدند عاقبت دلِ پُرِ او را
با لگد انداختند چادر او را

آنکه به کوچه شکست شیشه و بارش
یک پسر هفت ساله بود کنارش

کُشت مرا آهِ سینه سوزِ حسینم
روز کسی نیست مثل روز حسینم

*صدا زد: حسین جان! هر وقت دیدی دستت رو محکم فشار دادم، بدون دیگه کارِ حسن تمام شده، ابی عبدالله کنار بستر امام حسن بود، عرق مرگ بر پیشانیِ امام حسن نشسته بود، یه وقت ابی عبدالله دید امام حسن دستش رو محکم گرفته، فهمید کار برادرش دیگه تمامه، اینجا بود که فرمود: غارت زده کسی نیست که اموالش رو به غارت ببرن، غارت زده منم که برادری مثل حسن رو از دست دادم…
فاخته فرزند معاویه ی ملعونه، میگه: یه وقت دیدم پدرم پشت هم هی میگه: ” الله اکبر، الله اکبر…” گفتم: پدر چی شده؟ چه خبر شده؟ گفت: خبر رسیده حسن بن علی کشته شد… گفتم: پسرِ فاطمه جان داده تو تکبیر میگی؟ گفت: از امشب سَرِ راحت بر زمین میگذارم، خلاص شدم از دستِ حسن بن علی…
آی ناله دارا! اینجا یه جا بود فرزند زهرا جان داد، صدای تکبیر بلند شد، یه روزی هم سری کربلا به نیزه رفت صدای تکبیر بلند شد…

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام

گرچه جگر بین طشت و حال خراب است
کی سر من درمیان بزم شراب است

گرچه به تابوت تیر این همه خورده
پیرهنم را کسی به زور نبرده

آی ابالفضل پیش زینبمان باش
دخترِ حیدر کجا، اراذل و اوباش؟!

کاش که شمشیر بر تنم بنشیند
خواهر من را کسی اسیر نبیند

*یه طبق خرما بود باید بین فقرا تقسیم میشد، پیغمبر به امام حسن فرمود: پسرم! صدقه بر ما حرامه… از همون کودکی یاد امام حسن مجتبی دادن…
آره والله صدقه برا آل الله حرامه، اما یه چند روی است الان تو شام دارن برای این زن و بچه صدقه میارن، هی اُم کلثوم خرماهارو از دست این بچه ها بیرون میندازه، هی میگه:” إِنَّ الصَّدَقَة عَلَیْنَا حَرَام ” صدقه بر ما حرامه، ای حسین!…

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

عبدالزهرا روضه خون بود، در عالم رؤيا خواب امام حسن مجتبي عليه السلام رو ديد، آقا! فرمود: عبدالزهرا! چرا روضه ي مارو نمي خوني؟ گفت: آقاجان! من يه عُمري روضه خون شما هستم، مگه روضه ي شما همين نيست كه به ما رسوندن، روضه ي زهر و طشت و پاره هاي جگر شما؟ آقا فرمود: اين روضه مَنِ، اما اون روضه اي كه من رو كشت اين روضه نبود، به گريه كن هاي ما بگيد: بچه بودم مادرم ميخواست از خونه بره بيرون، گفتم: مادر! مگه ميشه بدون من بيرون بري؟ پسر بزرگت منم، كجا بدون من ميخواي بري؟ حتي روايت ميگه: ابي عبدالله هم كوچيك بود اومد جلو گفت: مادر! منم ببر، بي بي يه نگاهي بهش كرد، فرمود:” سَيَقتُلُك ” يعني بعداً تو رو ميكُشن، همه با تعجب نگاه مي كردن مگه چه اتفاقي ميخواد بيوفته، اما حسين رو با خودش نبرد يعني موقعِ قتلِ حسنِ…
امام حسن ميگه:با چه غروري دستم رو انداختم توي دستِ مادرم، يه نگاه به بابام كردم، بابا خيالت راحت من دارم با مادرم ميرم، همه جا رو هم نگاه مي كردم كسي نگاهِ چپ به مادرم نكنه، رفتيم مسجد از اونجا برميگشتيم خونه، تا رسيديم به كوچه ي بني هاشم، عبدالزهرا! نانجيبي كه در همه ي عالم مثالش پيدا نميشه، بين راه اومد راهِ من و مادرم رو سد كرد؛ قباله ي فدك دست مادرم بود، نانجيب گفت: فاطمه! قباله ي فدك رو بده من، مادرم گفت: قباله رو نميدم، خدا برا هيچ بچه اي نياره، جلو چشمم چنان به صورت مادرم زد، تا به خودم اومدم ديدم مادرم روي زمين افتاد… عبدالزهرا اينجا بود، گوشواره ي مادرم شكست، واي مادرم! مادرم! مادرم…
عبدالزهرا! تا اينجا دستِ من توي دستِ مادرم بود، اما از اينجا به بعد من عصاي دستِ مادرم شدم، هي ميگفت: مادر چيزي نشده، اما چشمام يه كم تار مي بينه… ديدم مادرم داره راه رو اشتباهي ميره…
ديگه امام حسن بعد اين حادثه روز خوش نديد، تا ساليان سال نيمه ي شب بلند ميشد، شروع مي كرد گريه مي كردن… مي گفت:….*

«مگه يادم ميره من بودم و يه گُلِ پرپر
مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر
مگه یادم میره زخمِ رویِ صورت مادر»

دامن چشم من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کارِ تماشا اُفتاد

پاره هایِ جگرم می چكد از كُنجِ لبم
عاقبت قرعه به نامِ منِ تنها افتاد

باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن كوچه ی غم ها اُفتاد

یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
به سرم سایه ای از غربتِ بابا اُفتاد

کوچه بن بست شد و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد

آنچنان زد که رَهِ خانه ی خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخساره ی گُل جا اُفتاد

گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد

من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکسته است در آنجا اُفتاد

شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد

* امام حسن تو بستر افتاده، تا شنيد خواهرش زينب ميخواد بياد فرمود: طشتي كه خونآبه و پاره هاي جگرِ من توي اونه رو زود جمع كنيد، زينب نبايد من رو اينجوري ببينه، حسين جان! زير بغل هاي من رو بگيريد من بشينم، زينب من رو نبايد اينجوري ببينه، يه نگاه كرد ديد همه دارن گريه ميكنن، هيچي بهشون نگفت، تا ديد حسين داره گريه ميكنه، صدا زد: حسين جان! تو چرا داري گريه ميكني؟  برا چي گريه نكم، امامم رو دارم از دست ميدم، آقام رو، داداشم دارم از دست ميدم، يه وقت امام حسن فرمود: “لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله” حسين جان غصه ي من رو نخور، امروز همه ي شما كنار من جمع شديد، تو هستي، زينب هست، اباالفضل هم هست، اما يه روزي مياد كربلا يه عده نانجيب دوره ات ميكنن، تا تو فرياد ميزني همه هلهله ميكنن…
يا امام حسن! خوب شد گفتيد طشت رو جمع كنن، آخه خواهرتون زينب كبري يه جايِ ديگه اي قرارِ طشتي رو ببينه، اما نه با پاره هاي جگر، وارد مجلس يزيد ملعون كه شد، ديد ميان طشتِ طلا يه سَرِ بريده گذاشتن، يزيد چوب ميزنه، سر قرآن ميخونه …ناله بزن: حسين!…*

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام حسن‌مجتبی علیه السلام

السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ بِمُوَالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ وَ لَکُمُ الْمَوَدَّةُالْوَاجِبَةُ

مِرات جمال مصطفایی
فرزند بزرگ مرتضایی
در عرش خدا ز روز اول
منصوب بنام مجتبایی

برکاسه ی ما حسن نوشتند
تو صاحب این همه گدایی
شد دامن تو ضریحِ سائل
از بس که شما گره گشایی

قبر تو اگر چه گشته ویران
محروم زِ گنبد طلایی
با نام تو آبرو گرفتیم
تو مالک سرزمین مایی

ایران حَسنیه ی جهان است
تا کور شود چَشم بهایی
اولاد تو صاحب حریمن
در مملکت امام رضایی
فرزند تو سیّدالکریم است
دارد چه حرم چه بارگاهی

این بی حرمی دلیل دارد
تو خاک نشین کوچه هایی
در کوچه به چَشم خون گرفته
میگفت یکی، حسن کجایی؟
در پیش تو مادرت زمین خورد
کابوس تو شد عجب صدایی
هم چادر و پوشیه، معجر
شد پاره به ضرب بی هوایی

«آی…حسن جان حسن جان»

هم غیرت تو شده لگد مال
با سیلی دست بی حیایی
تو شاهد چادر سیاهی
خاکی شده زیر دست و پایی

تو شاهد گوشِ پاره بودی
دنبال دو گوشواره بودی

بر سینه شراره های غم خورد
چون ضربه به غیرت حرم خورد
در شهر مدینه وسط روز
تشییع جنازه ات بهم خورد

خون میچکد از کنار تابوت
برپیکرتو تیر ستم خورد
خونی شدن کفن، مدینه
از پهلوی مادرت رقم خورد

این تیزی تیرها کجا و
آن میخ که بر قلب حرم خورد
مادر به اشاره گفت فضه!
در با چه شتابی به سرم خورد؟
دیدی کف پای یک حرامی
بر چادر پاک و محترم خورد

آخه در کرب وبلا میان گودال
جسمی ست که نیزه دم به دم خورد
زینب به حسین رسید اما
یک ضربه لگد به هر قدم خورد
فریاد زد ای حسین برخیز
دستان عدو به معجرم خورد…

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام‌حسن مجتبی علیه السلام

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم وَ أَهْلِکْ أَعْدائِهمْ أَجْمَعین ….
یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه..

تشنه ام تشنه زِ پا تا سرِ من می سوزد
کارِ زَهر است که بال و پر من می سوزد

بس که در سینه ی خود شعله ی ماتم دارم
از دم و بازدمم بِستر من می سوزد

باز هم روی لبم قِصّه ی مادر گُل کرد
باز هم در نظرم مادر من می سوزد

بر لبم روضه ی «لایوم کیوم العاشور»
عالَم از زمزمه ی آخر من می سوزد

چِشم وا کردم و دیدم که به صحرای غمی
خیمه هایی ست که دور و بر من می سوزد

دختری می دود و روی لبش این آواست:
عمّه دریاب مرا معجر من می سوزد

حجله ای زیر سُم اسب به پا شد دیدم
با تن لِه شده نیلوفر من می سوزد

در سراشیبی گودال در آغوش حسین
تن بی دستِ گلِ پرپر من می سوزد

آخرین زمزمه از تشنه ی گودال آمد:
قطره ای آب خدا حنجر من می سوزد

آن طرف غارت پیراهن و خُود و نعلین
این طرف لَطمه زنان خواهر من می سوزد

«صلی الله علیک یااباعبدالله و رحمت الله و برکاته»

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به مریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام

صلی علیک یا ابامحمد یا حسن ابن علی ایهاالکریم وابن کریم یابن رسول الله…

گرچه در مظلومیت احساس غربت می‌کنیم
می‌رسد از راه روزی که قیامت می کنیم

می‌رسد روزی که می‌سازیم صحنت را حسن
بعد از آن درباره اش هرروز صحبت میکنیم

از مزارت گرد غم یک روز جارو میشود
خاک های روی آن را مهر تربت می کنیم

عاقبت یک روز از درگاه بابُ القاسمت
پرچم گنبد طلایت را زیارت می کنیم

عاقبت یک روز رو به گنبدت می ایستیم
دست بر سینه به تو عرض ارادت می کنیم

در حیاط صحن تو آنقدر سینه می زنیم
بعداز آن در سایه سارت استراحت می کنیم

در میان کوچه ی بغض تو هیأت می زنیم
در عزای مادرت ذکر مصیبت می کنیم

*شب شهادت اون آقای کریمیه که به همه لطف کرد.اما تو‌خونه زهرش دادن جواب یه عمر مهربونیش رو این جور دادن.جگر آقامون رو‌پاره پاره کردن. تاریخ نوشته پادشاه روم این زهر رو برا معاویه فرستاد نامه نوشت این زهر رو‌ خرج آدمیزاد نکنید.وقتی طبیب اومد کنار بستر امام‌حسن رو‌ کرد به ابی عبدالله گفت:آقا!زهر داخل بدن آقا رو‌ قطعه قطعه کرده همه کنار امام‌حسن ناراحت بودن که حالش این طور شده تشت پر از خون شده اما خود آقا امام‌حسن‌ خوشحال بود….*

ای تشت یاری ام بده دیگر بریده ام
این زهر را به قصد شفایم چشیده ام

کم سن و سال بودم و پیری به من رسید
مانند شمع قطره به قطره چکیده ام

راضی به مُردنم که نبینم مغیره را
من نازِ مرگ را به دل و جان خریده ام

عمری زِ کوچه رد شدم و سوخت صورتم
کوچه نرفته ای که بدانی چه دیده ام

راحت از این زخم و جراحت شده ام
زِ دیدن مغیره راحت شده ام

وای منُ وای منُ وای من
میخ درُ سینه ی زهرای من

فاطمه جان!
گوشه ی چشم تو چرا شد کبود
فاطمه جان مگر علی مرده بود

*تاریخ نوشته دم آخر امیرالمؤمنین، بچه ها، صدیقهٔ طاهره دور پیغمبر جمع شدن. پیغمبر به علی ابن ابیطالب فرمود:علی جان! یه قولی به من بده. آقا چه قولی؟علی جان !حقِّت رو غصب می کنن چه می کنی؟ آقا فرمود:”صَبرتُ و سَلَّمتُ و رَضیتُ” علی جان بهت ظلم‌میکنن، دشنام میدن چه می کنی؟آقا فرمود:”صَبرتُ وَ سَلَّمتُ وَ رَضیتُ”علی جان‌ حرمتت رو‌ میشکنن. یا رسول الله یعنی چی؟ جلو‌ چشمت فاطمه ات رو‌ میزنن. امیرالمؤمنین سر انداخت پایین گریه کرد ولی صدا زد”صَبرتُ وَ سَلَّمتُ وَ رَضیتُ” علی صبر کرد ولی پیر شد..*

«من ایستاده بودم، دیدم که همسرم را
دشمن گهی به کوچه گاهی به خانه می زد»

ابی عبدالله کودک بود طبق عادت پرید رو سینه ی پیغمبر امیرالمؤمنین اومد ابی عبدالله رو از روسینه ی پیامبر برداره پیغمبر فرمود: نه علی جان بزار حسین روسینه ام باشه مایه ی آرامش منه. شروع کرد بدن ابی عبدالله رو بوسیدن وگریه کردن.ابی عبدالله پرسید یا رسول الله چرا گریه می کنید؟فرمود:پسرم هرجا رو میبوسم جای شمشیر و نیزه است..*

پس با زبان پُرگله آن بضعهٔ الرسول
رو کرد بر مدینه که یا ایها الرّسول

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست

*یا رسول الله نوشتن دم‌ آخر سر به دامن امیرالمؤمنین گذاشتید وجون دادید.چه جایی بهتر از اینجا، دم آخر همه رو به علی سپردید چشم به چشم علی داشتید وجان دادید. ای کاش تو‌گودی قتلگاهم یکی میومد سر حسینت رو به دامن بگیره ..*

به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من

سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سرت رو خولی برد دیر رسیدم من

زینب یه موقعی رسید که کنار قتلگاه صدا میزد”اَ اَنت اَخی و ابنَ اُمّی”؟!

_____________________________________________________________________________________________

روضه و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام

مادرش فاطمه فرمود غریب است حسن
پس بگرییدو بگیرید عزای حسنم

*چندین مرتبه سراغ داریم حضرت زهرا گله کردن از روضه خوانها، که مگر حسن پسر من نبود؟ چرا برا حسنم اشک نریختید؟ روضه نخواندید؟؟
شنیده اید اشک برا امام حسن ،گره های کور رو باز میکنه..*

کل فرزندان زهرا،سفره دارند و کریم
بین اولادکریمش مجتبایش، بیشتر

میکند زهرا برای گریه کن هایش دعا
هر که اشکش بیشتر،سهم دعایش بیشتر

بعد از دو ماه اشک و عزا گریه کن بر حسن
خواهی رضای فاطمه را گریه کن بر حسن

این روضه وا کند گره کور را اگر
دردت شده بدون دوا گریه کن بر حسن

باز این چه شورش است تو ای سینه زن بیا
همراه سیدالشهدا گریه کن بر حسن

با چِشم دل اگر تو بقیع نگاه کنی ، نه گنبدی، نه صحن و سرایی، نه زائری، ای زائران کرببلا گریه کن بر حسن

او گرچه مادریست ولی بی کسی اش
خیلی شبیه شیر خداست گریه کن بر حسن

آید به گوش ناله ی زهرا که میزند
در کوچه ی مدینه صدا گریه کن بر حسن

ما را به تیر و مجلس تشییع یک امام
هرگز نبود شرط وفا گریه کن بر حسن

*سر تابوت رو خود امام حسین برداشت خیره خیره نگاه کرد آخه این چوبه های تیر از تابوت گذشته بود بدن مطهر برادر رو سوراخ سوراخ کرده بود.بدن برادر رو تو قبر گذاشت.بندای کفن رو باز کرد صورت رو صورت برادر گذاشت…..
قبر رو پوشاندن نشست کنار قبر برادرش امام‌مجتبی، یه چند جمله روضه خواند برا بنی هاشم، گفت…*

غارت زده منم که کنارت نشسته ام
غارت زده منم که ز داغت شکسته ام

غارت زده منم که تو را خاک می کنم داداش
تابوت تو رو زِ خون تنت پاک می کنم

غارت زده منم که زِ داغ برادرم
می ریزم از کنارِ تنت خاک بر سرم

غارت زده منم چه کنم با جنازه ات
ای وای ریخته بر زمین خون تازه ات

غارت زده منم که زِ کف داده صبر را
با دست خویش کنده برای تو قبر را

من را به داغ تو غارت نموده اند
نه کربلا وکوفه نه در شام برادرم

داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت
باور کنید سختتر شده از غارتِ حرم

*زینب کنار بستربرادرش امام‌حسن ،وقتی پاره های جگر برادر رو دید دستارو، رو سر گذاشت فریاد وامحمدا سر داد…. روز عاشورا کربلا وقتی خبر شهادت عباس رو شنید دیدن زینب حرکت کرد اومد کنار خیمه ی اباالفضل نشست رو زمین،اونجام این دستا رو بالای سر گذاشت هی فریاد می زد.. امان از اسیری.‌…*

دستاتون رو بیارید بالا شب شهادت امام‌ حسنه خشنودی دل مادرش فاطمه سه مرتبه یا حسین

 

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.