متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع)

متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا اَبامُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بنَ عَلِیٍ
عهد ما از روز اول با حسین و با حسن
*چه شبیِ این دو شب پنجم و ششم ؛ خیلی سفره گسترده ست تصور کن یک طرف کریم اهل بیت باشه ، یک طرف رحمت واسعۀ خدا .باور کن این دو شب گدایی هم بلد نباشی این دوتا برادر اصلاً نمیذارن دست خالی بری*
عهد ما از روز اول با حسینُ با حسن
ذکر ما تا روز آخر یا حسینُ یا حسن
با محرم کربلایی شد دل ما شب به شب
روضه خواندیم از حسین اما حسن اما حسن
*آقا جان می ارزه تو دهۀ محرم یک شب ناله بزنی بگی حسن .. می ارزه مادرش یه لبخند بزنه .. می ارزه مادرش بگه غریب نوازی کردی منم تلافی میکنم ..*
روضه خوانِ غربتش شب هایِ خاموش بقیع
بی کس و تنها حسینُ بی کس و تنها حسن
*این عبارتی که اول جلسه گفتم همینجوری رد نشیم ، حسینم غریبُ مظلومِ .. (مصیبتی که حسین کشید تو این عالم بالاتر از او کسی ندید) مُصِیبَه مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیَّتَهَا اما برای ابی عبدالله این عبارت نیامده . أشْهدُ أنّک قُتِلْتَ مَظْلُوماً شهادت مظلومانه بود ، اما این عبارت فقط برای امام مجتبی است شهادت میدم تو مظلومانه زندگی کردی به خدا آدم دنیایی دشمن بیرون داشته باشه بیاد خونه شریک زندگیش آرامشش باشه تمومه بمیرم برات اقاجان اصلا همۀ اینا کنار همین یدونه بسه
اومد مدینه امام مجتبی رو دید گفت اقا منو شناختید؟ گفت نه گفت آقا من فلانی ام گفت بله شناختم اینجا چه میکنی گفت آدرس گرفتم اومدم شمارو پیدا کنم بعد یک نگاه کرد به حضرت گفت آقا منو شما بچگی باهم بودیم همسن و سالیم اما من یدونه محاسنم سفید نشده ، آقا جان زود پیر شدی ؟ حضرت دوتا جواب داد یک جوابُ رو در رو به اون مرد عرب فرمود این ارثیه ما بنی هاشم زود پیر میشیم پدرم امیرالمومنین هم همینطور بود ، مرد عرب رفت غلام امام میگه دیدم حضرت ساکت دستاشُ فشار میده هی زیر لب گفت ما پیر مادرمون شدیم .. اونی که من تو کوچه ها دیدم هرکی ببینه میمیره پیر چیه؟”*
بیقرارِ قصه های کوچه و دیوار و در
رازدارِ غصه های مادرش زهرا حسن
غریبِ کوچه ها شدن با من
غریب کوچه ها شدن با من
غریب کربلا شدن با تو
دیدن مادر روی خاک با من
شهید سر جدا شدن با تو
غریب کوچه ها شدن با من
غریب کربلا شدن با تو
*وای وای چجوری تقسیم کردن*
دیدن مادر روی خاک با من
*ان شاءالله هیچوقت مادرتو روی خاک نبینی*
شهید سر جدا شدن با تو
تو نبودی و دیدم روی خاکِ یه مادر
اما نیستم و تو میبینی روی خاکِ یه خواهر
*من میبینم مادرمو یه بار سیلی میزنن تو هم آماده باش داداش کربلا*
غریب در وطن شدن با من
شهید بی کفن شدن با تو
تو خونه دست و پا زدن با من
قتلگاه دست و پا زدن با تو
من با خاطره های غم فاطمه مردم
غریبونه به دستت پسرامو سپردم
*از همون روز که بدن برادرُ تیر بارون کردن از همون روز که با دست خودش بدن برادرُ گذاشت تو قبر از همون روز این دوتا آقازاده رو یه جور دیگه نگاه کرد از کنار خودش لحظه ای جداشون نکرد قاسم رو خودش نگه داشت عبدالله رو سپرد به عمه ش زینب ، بارها میفرمود خواهرم این عبدالله امانت حسنِ مواظبش باش این بچه ها وقتی پدر از دست دادن همۀ توجه و نگاهشون شد عمو از وقتی چشمش رو باز کرد و همه چیز رو شناخت فقط عمو رو دیده فقط گفتِ عمو .. لذا کربلا اوج عشق بازی این نوجوان یازده ساله ست
از روزی که رسیدن کربلا همش دستش تو دست عمه نگاهش به عموِ بارها اباعبدالله فرمود خواهرم محکم دستشو بگیر به اصطلاح عامیانه نگهش دار تو خیمه ، اصلاً نذار این بچه بیاد بیرون .. چون ابی عبدالله میدونست این بیاد بیرون وسط میدونه .. میدونست این نوۀ علیِ .. این خونِ باباش تویِ رگاشه .. شب عاشورا داشت داداششُ نگاه میکرد وقتی اون صحبت و اون جملۀ معروفُ شنید عمو به برادرش گفت شهادت نزد تو چگونه است گفت احلی من العسل دیگه قرار نگرفت .. از شب عاشورا دیگه روی پاهاش بند نبود .. خصوصا وقتی خبر شهادت قاسمُ آوردن دیگه نتونست آروم و قرار بگیره .. ای جانم فدات ..
_____________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
این کیست از خورشید مولا ماه رو تر
بی تاب تر عاشق تر عبدالله رو تر
میگفت من دست از عمویم برندارم
الا شود بازویم از خونِ وضو تر
میگفت ای شمشیر ها دستم مگیرید
مرگ ار جگر دارد بیاید رو به رو تر
میگفتُ با دست عمویش عهد میبست
چشم زمین از حسرت این گفت و گو تر
وای آن گلوی ناز سیراب عطش بود
شد عاقبت از دست آن صاحب سبو تر
*همه حواسش میدونه ، دید گرد و خاک شد اوضاع به هم ریخت ، بدن داداشُ آوردن (من دارم کد میدما) دید بدن علی اکبر رو آوردن ، دید عمو هی میره میدان بدن بغل میکنه میاد هی میومد تو خیمۀ دار الحرب .. هی نگاه به بدنا میکرد لااله الا الله هی لحظه به لحظه اشتیاق شهادت بیشتر میشد میدونی از کجای؟ از کدوم لحظه شوق رفتنِ به میدان تو قلب این بچه دیگه جرقه خورد فهمید دیگه سن و سال مهم نیست باید رفت عمو تنهاس میدونی از کی صدای غربت عمورو شنید دید عموش وسط میدون میگه هل من ناصر ینصرنی؟ دید بچه تو گهواره داره دست و پا میزنه علی اصغر و بردن دیگه نیاوردن .. از وقتی فهمید علی اصغر هم رفت فهمید دیگه جای موندن نیست .. عبدالله بن حسن آخرین شهیدِ قبل از حسینِ .. ببین مقامُ دید همه رفتن گهواره خالیه خیمه خالیه همه رفتن دیگه جای موندن نیست هی دستشُ از دست عمه میکشید هی میومد از خیمه بیرونُ نگاه میکرد عموم کجاس یهو از دور یه صحنه ای دید دلشو داری بگم ..
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر قتال طاقت داشت
هوا ز جور مخالف چو غیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
دید عمو از اسب افتاد .. دور عمو شلوغه هی عمه جلوی چشماشُ میگیره دیگه نتونست نگهش داره کشید دستشُ یه نوجوان یازده تصور کن بین اسبا بدوه هی میخورد زمین بلند میشد .. هرکاری کردن جلوشو بگیرن نتونستن رسید وسط معرکه یک نگاه کرد گرد و خاک خوابید میخواست عمو رو پیدا کنه یک صحنه ای دید میکشه آدمُ .. گرد و خاک خوابید دید موهایِ عمو تو دستایِ قاتلِ بحر ابن کعبِ بی حیا شمشیرُ بالا برده سر و جدا کنه یه بچۀ یازده ساله چقدر صدا داره نوشتن نهیب زد ان تنکرونی فانا ابن الحسن میخوای عموی منو بکشی؟ نمیذارم دستشو آورد جلو شمشیر اومد پایین دست به پوست آویزان شد بچه افتاد تو بغل عمو اینجوری بغلش کرد تا افتاد تو بغل عموش گفت آخ مادرم .. وا اماه .. تا گفت وا اماه حسین رفت مدینه .. وا اماه اباعبدالله خودش پر از تیر و نیزه و زخمه بچه رو آروم بغل کرد گرفت تو بغلش یه نگاه کرد آرومش کرد خون داره از بدن میره از دست میره خدایا چجوری این چندتارو بخونم این زبونِ حالِ بیاید از این به بعدشو آروم باشیم میتونی؟حالا تصور کن عبدالله افتاد تو بغل حسین تو گودال نگاه کرده به عمو*
خدا کنه که عمه جون نبینه
که صورت عمو روی زمینه
ببین که راه نفسش رو بستی
بی حیا پاتو بردار از رو سینه
تو معرکه هلهله بود و فریاد
تیر سه شعبه که سمتت افتاد
اونی که عمامه رو از تو دزدید
برا چی وایساده دیگه چی میخواد
عجب قیامتی تو قتلگاهته جماعتی
هنوز تو زنده ای ولی شروع شده چه غارتی
هوا نمونده که نفس بگیرم
باید تنت رو روی دست بگیرم
عمو اجازه بده تا از اینا
عبای پیغمبرُ پس بگیرم
رسیده مادرت
نشسته بالاسر کنار پیکرت
رسیده قاتلت
میخواد چیکار کنه با حنجرت
دعوا شده بالاسرت
*میخواستم یه حرف دیگه بزنم لال بشم بهتره سختمه ولله عبدالله آخرین لحظه ها با عمو تو گودال بوده هیچ نقلی ننوشته که کسی این جنازه رو برگردونده باشه عقب .. (بگیر حرف منو) نه حسین دیگه جونی داشت این بدنُ برگردونه نه زینب تونست بیاد این بدنُ برداره .. چیه کجا رفتی این بدن رو سینهی حسین موند تا کی؟ تا وقتی که این بدن زیر سم اسب ها با بدن عمو زیر سم اسب ها .. ای حسین ..*
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۷
به رنگ لعلِ تو یاقوت از جگر بتراشم
دُر از دو چشم بریزم مگر گوهر بتراشم
به قدرِ یک سرِ مو تا جدا نباشم از عشقت
بران سرم که در احرامِ روضه سر بتراشم
*شبِ پنجمِ .. دیگه روضه خوان نمیخواد ، خودت روضه خوان باش .. آقایِ من .. غریب آقام .. باید صدات بگیره ، سر و وضعت باید نشون بده عزادارِ حسینی .. غریب آقام ..*
برای جلبِ رضایِ تو عادتم شده اینکه
اگر حسین نوشتم دقیق تر بتراشم
خدا مرا بکشد وقتِ خرجِ مال برایت
اگر بهانه پیِ حفظِ سیم و زر بتراشم
*همه کس و کارم فدات .. بابی انت و امی و اهلی و مالی .. بگو حسین جان اینا چیه ، من دوست دارم برات بمیرم آقاجان .. دوست دارم نفسایِ آخرمُ زیرِ بیرق تو بزنم .. هرجا نشستی بگو غریب حسین .. امشب امام حسن دم در داره نگات میکنه .. کریم منتظرِ ببینه برا بچه هاش چی کار میکنی ..*
سپرده دستِ حسینش اگر پسرها را
برایِ معرکه ها نذر کرده سرها را
چه بهتر است نبندند این گذرها را
که شرمسار نسازند خون جگرها را
به دست هایِ عقیله ست عبدالله
امیدِ کل قبیله ست عبدالله
به سن و سالِ کمش غیرتِ حسن دارد
خلاصه ای زِ کراماتِ پنج تن دارد
عجیب حال و هوایِ جمل شکن دارد
کفن برای چه وقتی که پیرهن دارد
همه رفتن ، دیگه سینه ش سنگینی میکنه .. یه لحظه اومد تو خیمه دید گهواره ام خالیه .. حتی شیرخواره رفته، عمو رفته ، داداش رفته .. هی میگفت خدا کمک کن منم برم نمونم .. من مثه بابام حسن طاقت ندارم .. اون بابام بود تو کوچه دید سیلی زدن رو .. من نمیتونم .. اینا فردا میخوان دورِ عمه م رو بگیرن .. فردا میخوان دستا رقیه رو با طناب ببندن .. مادرمُ میخوان سیلی بزنن .. من نمیتونم .. عمه بزار برم .. صدات باید بگیره شبِ پنجم .. حسین ..
هی عمه دستشُ میکشه ، عبدالله دستِ عمه رو میکشه .. تا تو گودال شلوغ شد یه لحظه حواسش ازین بچه پرت شد بچه دوید به سمت گودال .. گفت عمه من رفتم ..*
دوید و دید به مقتل سر و صدا مانده
عمویِ بی کفنش زیرِ دست و پا مانده
هزار و نهصد و پنجاه زخم جامانده
چقدر میزند او را سنانِ وامانده
عموش در ته گودال پاره پاره تن است
برای غارتِ پیراهنش بزن بزن است
کسی نشسته به سینه که خنجری بکشد
به قصد قرب به رگ هایِ حنجری بکشد
درست در جلویِ چشم خواهری بکشد
نشد حسین نفس هایِ آخری بکشد ..
بابا میگن سینه محتضرُ سبک کنید .. حتی یه بندِ انگشت رو سینه ش نزارید .. او همینجوری سینه ش سنگینه .. یه وقت چشمایِ خون آلود رو باز کرد دید نانجیب با چکمه اومد رو سینه ..
حسین ……
حمله به امام نور کردن
از رویِ تنش عبور کردن
جبریل که دید خون جگر شد
ای وای تنش چه مختصر شد
یارالی آقام …
امان از دلِ زینب ..
و عَلَى الْخُدُودِ لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات وَ بِالْعَويلِ داعِيات وَ بَعْدَ الْعِزِّ مُذَلَّلات وَ إِلى مَصْرَعِك مُبادِرات وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ.
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
السَّلامُ عَلَیْکَ یا مولای یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ
شب بچه های کریم اهل بیتِ ان شالله بریم مدینه اونجا برا آقا حرم بنا کنیم .. دم باب عبدالله ابن الحسن اونجا عرضِ ادب کنیم و ناله بزنیم ..*
تا به خاک آن پیکر پاک افتاد
در پی اش افلاک بر خاک افتاد
پیکرش آماجِ تیغ و تیر گشت
همدمش سر نیزه و شمشیر گشت
پیکر خونِ خدا خون رنگ بود
بر سرش باران تیرُ و سنگ بود
گل به چنگ لاله چین افتاده بود
ماه بر رویِ زمین افتاده بود
اختر از مه روی هامون میچکید
از لب خشکیده اش خون میچکید
*تصور کن همه زن و بچه اومدن بالای بلندی دارن اینارو نگاه میکنن *
سنگی آمد بشکند آیینه اش
ظالمی بنشست روی سینه اش
*ابی عبدالله مرد جنگه ، تو گودال خون ازش رفته بود چشم باز میکرد از هیبتِ چشماش فرار میکردن ..*
یوسف زهرا به جنگ گرگ بود
طُرۀ یوسف به چنگ گرگ بود
گل فتاده لاله چین خنجر به كف
داشت خنجر حنجرِ گل را هدف
كز حرم طفلی رسید و راه بست
ره به خنجر دستِ عبدالله بست
مه به سختی چشم خود را باز كرد
سِیر آن مه پارۀ طناز كرد
دید آن كودك زِ فریاد اوفتاد
*استخوان بشکنه بی حال میشی .. ضربه که خورد ، صدا زد : یا اُماه .. اما دیگه از فریاد افتاد ..*
دید آن کودک ز فریاد اوفتاد
صید كوچك دست صیاد اوفتاد
خونِ كودك بست چشم شاه را
تا نبیند مرگ عبدالله را
*امشب روضه سخته ها .. تو گودالِ روضه .. ناله بزن حسین ..*
اشك و خون از دیده اش بر خاك ریخت
اشك بر آن كودك بی باك ریخت
بسته شد چشمش ولی لب باز شد
آخرین نجوایِ شه آغاز شد:
ای خدا، گرچه مرادت حاصل است
*با تو عهد بسته بودم اهل و عیالُ آوردم… همه بچه هامُ .. شیرخواره مو فدات کردم .. مراد حاصل شد.
(حالا عبدالله رو سینه ش افتاده بچه رو بغل کرده داره حرف میزنه ..)
ای خدا، گرچه مرادت حاصل است
دیدنِ مرگ یتیمان مشكل است ..
*این بچه تا چشم باز کرده به من گفته بابا .. انقدر که برا این بچه سوختم برا علی اکبر نسوختم ..*
گر به راهت هر چه بود و هست رفت
حیف شد عبداللهم از دست رفت
بوده ام دل خوش پس از قاسم به او
بوده اند اینان امانت بر عمو
این دو بر من روح پیكر بوده اند
یادگارانِ برادر بوده اند
آن برادر زاده ام صد چاك شد
این برادر زاده ام بر خاک شد
آن برادر زاده ام سرمست رفت
این برادر زاده ام بی دست رفت
آن برادر زاده ام لب تشنه رفت
این برادر زاده زیر دشنه رفت
*اما هنوز جون تو بدن عبدالله … حالا عمو حرفاشُ زده با خدا مناجاتاشُ کرده .. عبدالله شروع کرد ؛ امام حسین چشماشُ باز کرد دید عبدالله تو بغلشِ .. عزیزم ؛ اینجا چیکار میکنی؟ … چجوری تا اینجا اومدی؟.. بی سپر ، بی شمشیر ، بی سلاح .. صدا زد عمو یه عمر بهت بابا گفتم .. دلم طاقت نیاورد ..
تا که عمامه از سرت افتاد
تیر خوردی و پیکرت افتاد
یک سه شعبه دوباره حرمله زد
تپشِ قلبِ اطهرت افتاد ..
*جانم .. صدای ناله های شما به من میگه چقدر روضه رو اجازه دارم جلو برم .. ای عمو جان :*
ای عمو جان تو رفتی از حال و
بر سرم اشک خواهرت افتاد
مثل اصغر سرت که بالا رفت
نیزه ای زیر حنجرت افتاد
*هرچی به من بگی حق داری .. شب عبداللهِ خودتُ بنداز تو این سیلِ گریه .. مگه چندبار ازین روضه ها خونده میشه؟*
مثل اصغر سرت که بالا رفت
*أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى .. گودیِ گلوشُ نشونه گرفتن .. (من آروم بشم عمو؟؟خودم داشتم میدیدم *
مثل اصغر سرت که بالا رفت
نیزه ای زیر حنجرت افتاد
نفست را گرفت آن نیزه
آه آهِ مکررت افتاد ..
صورتت تا بروی خاک افتاد
فاطمه مادرت در برت افتاد
آمده مادری کند زهرا
بر سرِ دامنش سرت افتاد
*یا صاحب الزمان .. بچه سیدا من معذرت می خوام *
با صدایِ شکستنِ دستم
عمه ام یاد مادرت افتاد
*اجازه بدید نام مادرِ ببرم شب پنجم .. تو کجا مادرت کجا؟ تو همچین که دستت شکست خیلی طول نکشید راحت شدی .. (گرفتی؟ .. بگم؟ ..) اما مادرت هر وقت اومد موهایِ زینبُ شونه کنه .. (آره ؛ ما محرمم برا فاطمیه گریه میکنیم ..) ما داغدارِ مادرم ساداتیم .. ما یادمون نمیره …
دیگر حسین را نتوانم بغل کنم
این گل به باغبانىِ من گریه مى کند
از درد شانه ، شانه نشد مویِ زینبم
دختر به ناتوانیِ من گریه می کند
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
دیدم که زمین خورده ای و ترسیدم
تنهایی و غربت تو را فهمیدم
از تل که به گودال سرازیر شدم
دعوا به سرِ عمامه ات را دیدم
دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده
مویِ سرت از خون سرت رنگ شده
یک عده می آمدند و می دیدم که
دامانِ لباسشان پر از سنگ شده
دیدم که چطور پشت پا میخوردی
تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی
چیزی که عمو دلِ مرا میسوزاند
این بود که ضربه با عصا میخوردی
در طولِ مسیر ای عمو غوغا بود
انگار سرِ کشتن تو دعوا بود
یک لحظه به پشت سر نگاهم افتاد
ای وای که عمه زینبم تنها بود
*من اینجور میگم شاید شنیده بود از بقیه ماجرای باباش امام حسنُ .. شاید بهش گفته بودن بابات امام حسن هم ، هم سن تو بود می خواست از مادرش دفاع کنه نشد ..
امشب شبِ گودالِ .. گفت دیدم عمو دور گودال محاصره رو تنگ کردن .. تورو غریب پیدا کردن .. تو رو تنها پیدا کردن .. عمه هر کاری میکردم دستمو رها نمیکرد ..
امان از اون ساعتی که گودال شلوغ شد .. عمه سادات دستشو رو سرش گذاشته بود یک مرتبه عبدالله دست عمه رو رها کرد .. رفت به سمت گودال .. قبل از اینکه اون نامرد بیاد رو سینه اش بشینه خودشُ رو سینه ی عمو انداخت ..
گفت حرامزاده میخوای عموی منو بزنی.. دستش رو حائل کرد .. ضربه شمشیر به دست خورد .. دست به پوست آویزان .. هرجا نشستی صدا بزن ای حسین …
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
به حشر هم قدم که مینهد هنوز بیسر است
قیامتیست لحظۀ ورود حضرت حسین
*میدونی سر این آقا کجاست که میگه بی سر وارد محشر میشه؟!
بیبی دوعالم لحظهای که وارد محشر میشه؛ اونجا بیبی وسیله میاره برا شفاعت امّتش.
روایت میگه: اولین وسیلهای که بیبی روو میکنه، پَرِ چادر رو کنار میزنه ، یه سر بریده رو دست میگیره .. صدا میزنه آی گریهکنای حسینم…
اونجا سر بریده رو روو دست میگیره ..
(تو ذهنت تصور کن دیگه نمیتونی آروم بشینی)
“بُنَیَّ قَتَلوکَ و مِنَ الماءِ مَنَعوکَ” …
دومین وسیلهای که بیبی روو میکنه ، یهو پر چادر رو کنار میزنه ، دوتا دست قلم شده عباس رو دستش میگیره ..
آی گریه کنایِ عباسم حالا نوبت شماست میخوام شمارو شفاعت کنم…
انقدر این روایت زیباست که میفرمایند: اول گریه کنای حسینش رو راهی بهشت میکنه. همه رو بیبی راهی میکنه ، روایت میگه خودش راه میفته ، همچین که داره تو مسیر میره به سمت بهشت ، هی برمیگرده پشت سر رو نگاه میکنه ..
عرضه میدارن: خانم جان اتفاقی افتاده؟!
میفرماد: نه، میخوام ببینم یه وقت کسی عقب نمونده باشه؛
مادرِ دیگه .. مادرِ …
تو کوچهها هم که زمین افتاد اول گفت: حسن جان تو که چیزیت نشده؟!
مادر دلنگرون بچهشه…*
بهانه گیر میشوم عمو که آه میکشد
صدای آه او مرا به قتلگاه میکشد
غربت او مرا به این وادی خون کشیده است
بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است
نوشته اند از ازل کشتۀ کربلاییام
اذن جهاد میدهد غیرت مجتباییام
برای زنده ماندنم عمو بهانه میشود
برای جان سپردنم گلو بهانه میشود
سنگ هم از غم عمو بهانهگیر میشود
و کودک از مصیبتش یک شبه پیر میشود
ببین عمه بر زمین فتاده پیکر عمو
نگو بمان که شمر هم امان نمیدهد به او
برای غارت سرش رسیده نوبت سنان
دو نیزه هم سپر شود، دونیزه است عمه جان
نگو که کوچکم ببین که بحث غیرتم شده
نگو بمان، نمیشود، که کوچه عبرتم شده
نگیر خُرده عمه جان که بی قراریام بهجاست
سنان کربلای ما مغیرهی قدیمهاست
*میبینی سنان با نیزه داره میره تو گودال، چرا میگه مثل مغیره است آخه تو گودال همه بی هوا میزدن ،نیزه رو برداشت به پهلوی عزیز فاطمه زد آه حسین بلند شد هی صدا میزد یا زهرا….*
آمدهام به قتلگاه اگرچه دیر عمو حسین
سپر برات میشوم نفس بگیر عمو حسین
صدای غربت تو را گوش خیام تو شنید
نفس بگیر عمو حسین لشکر کوچکت رسید
تا شده نیزههایشان در بدن تو آه آه
وا شده پای شمر هم روی تن تو آه آه
نیره به نیزه از تنت هستِ تو رفته آه آه
به قصد غارت عقیق، دست تو رفته آه آه
نیزه شکسته شرم کن، نفس بگیرد این بدن
خنجر کند رحم کن موقع دست و پا زدن
چند نفر به یک نفر، لشکر بی حیا نزن
خنجر و تیر و نیزه را جای عمو بزن به من
چنگ نزن به موی او، گیسوی سوخته نبر
پیرهنی که میبری فاطمه دوخته، نبر
نبی به سینهی عمو خورده لب مطهرش
شرم کنید اسبها! نعل کجا و پیکرش
____________________________________________
متن زمزمه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
رهام کن که میبینم عمه جون
کشیدن عمومو به خاک و خون
میبینی که تکیه زده به اون
نیزه شکسته
میبینم عمومو که بی کَسه
ولی حیف که زورم نمیرسه
به این نیزه که راه نفسِ
عمومو بسته
هرچی صدا زدم ، بسه دیگه نزن
انگار نمیرسید ، اصلا صدای من
گودال شاهده ، که بی حیا میزد
اون با غلاف تیغ ، این با عصا میزد
داره طاقتم سر میاد عمو
که قاتل با خنجر میاد عمو
چه کاری ازم بر میاد عمو
دستم بریده
دلم میتپه توی سینهمُ
تو گودال کنارت میشینمُ
چیزایی که دارم میبینمُ
کسی ندیده
ای وای میبینم ، شمر و بالا سرت
نیزه به پیکرت ، خنجر رو حنجرت
ای کاش که میشد ، دستم سپر بشه
تا نگذارم از این ، نزدیکتر بشه
توی گوشمه خندههای کی
روی سینته ردّ پای کی
دارم نیزههارو یکی یکی
بیرون میارم
رسیدن و با کینۀ علی
تو رو میزدن بی معطّلی
میخواستم برات سپر شم ولی
توون ندارم
دیدم که پنجه توو ، موی تو میکشید
خواستم سپر بشم ، قدم نمیرسید
تو کوچه هم بابام ، هرکاری کرد نشد
دردی حریف این ، اندوه و درد نشد
اگه اون روز روز پر سوز یه کمی بودم بزرگتر
توی کوچه میشدم من سپر بلای مادر
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
غرور کودکی ام را به خنده پا نزنید
سرش شکست بزرگ قبیله را نزنید
هزار و نهصد و پنجاه زخم خورده تنش
به زور بر تن صد پاره نیزه جا نزنید
حیا کنید غریب است نامسلمان ها
گرفته روی لبش ذکر ربنا نزنید
نگاه خواهر آواره اش به گودال است
بخاطر دل او با سر و صدا نزنید
هنوز مانده کسی پیش مرگ او باشد
هر آن کشته به او تیر بی هوا نزنید
تمام آبرویم دستهای لاغرم است
که میکنم سپر جان یار تا نزنید
مقابلش به گلویم سه شعبه را نزنید
مقابلم به تنِ زخمی اش عصا نزنید
هزار بار مرا ذبح از قفا بکنید
سرِ عزیز خدا را تو رو خدا نزنید
به روی سینه سوزان عمویش افتاد
ته گودال عمو بود به رویش افتاد
سینه بر سینه ی او داشت حرامی آمد
تا جدایش بکند کار به مویش افتاد
او به یک دست بغل کرد عمو را اما
وای من زخم لب تیغ به رویش افتاد
خواست این دفعه عمو نه که بگوید بابا
گذر تیر سه شعبه به گلویش افتاد
بسته گویم چقدر اسب از آنجا رد شد
بسته گویم چه ترک ها به سبویش افتاد
مادرش آمده گودال مچرخان بدنش
استخوان های گلویش ز قفا ریخت به هم
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – روز پنجم محرم ۹۸
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه
السَّلَامُ عَلَى مَحَالِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ
می نشینیم سر کوی اباعبدالله
به امیدِ رخ نیکوی اباعبدالله
از کریمیِ خودش بوده که ما هم شده ایم
همۀ عمر ثناگویِ اباعبدالله
صحنِ پیشانی ما بویِ حسینیه گرفت
از گِل تربتِ خوشبوی اباعبدالله
اهلِ معراج نشد هیچ رسولی الا ..
با توسل به سرِ موی اباعبدالله
“وقتی جبرییل برا موسی ماجرای کربلا رو گفت ، موسی گریه کرد گفت منم میشه جزو این عاشورایی ها باشم؟!.. همه ی انبیاء آرزو داشتن ..*
نزد پیغمبر ما خوب تر از هر عملی است
زدنِ بوسه به بازوی اباعبدالله
دستگیر است اگر از همه ی خلق حسین
بوده چون فاطمه الگوی اباعبدالله
رحمت واسعه اش، جلوه و یاد حسن است
رفته بر خوی حسن ، خوی اباعبدالله
نیست انصاف نگوییم از ایمانِ رباب
ذوبِ مولا شده بانوی اباعبدالله
فاطمه در صف محشر به سویش خواهد رفت
هرکه رفته قدمی سوی اباعبدالله
مُحرمِ کعبۀ بی دلبر زینب نشویم
قبلۀ ماست فقط روی اباعبدالله
زودتر خورد زمین خواهر مظلوم حسین
دید تا خم شده زانوی اباعبدالله
شاعر : محمد جواد شیرازی
نوبتِ عشق است ، عشقم باحسن
سفره را وا کرده این شب ها حسن
صبر او رزم است گرچه بی صداست
صلحِ او روحِ قیام کربلاست
ساختن با سوختن یک جوهر است
خونِ این دل مثلِ خون حنجر است
هر که مجنون حسین و کربلاست
مطمئن زیر دین مجتبی است
با اجازه از علی آن صف شکن
مینویسم لا فتی الا حسن
غربت او سری از اسرار اوست
این شلوغیِ حرم ها کار اوست
نامه داد و شاه را امداد کرد
مذهب ما را حسن ، آباد کرد
امشب اما تا مدینه راهی ام
الله الله امشب عبداللهی ام
کیست عبدالله عشقِ پنج تن؟!
حضرت بابُ الحسین بابُ الحسن
یازده ساله ولی شیرِ نر است
این نواده مثلِ جدش حیدر است
عابد شب زنده دار هر شب است
از محافظ هایِ عمه زینب است
“دور خانم میگشت کسی جرات نکنه سمت بی بی بیاد فرمود زینب جان خیلی مواظب یاذگارِ برادرم باش ، حضرت با طناب دستِ عبدالله رو بست به دست خودش .. گریه میکرد میگفت همه رفتن من موندم ، عمه رو کشید تا بلندی یا به قولی آورد بالای تل زینبیه گفت عمه ببین ریختن سر عمو .. عمه جان ببین .. دید عمه خوب حالش بهم ریخت سریع دستشو باز کرد والله لا افارغ عمی … عمه تو بدون من یه لحظه هم از عمو فارغ نمیشم “..*
عابد شب زنده دار هر شب است
از محافظ هایِ عمه زینب است
نوجوانیِ ابالفضل است این
یا به بدر آمد امیرالمومنین
در رگش خون حسن جاری شده
جان به قربانش چه کراری شده
هست این شاخه نبات پنج تن
نذر عاشورایی بابا حسن
ظهر شد دلهای عالم در تب است
دست عبدالله دستِ زینب است
یارب عاشوراست یا که محشر است
یا حسن دستش به دستِ مادر است
*اجازه بدبد اینطور بگم .. حتما عبدالله میدونه دستش تو دست زینب بود زینب گریه میکرد عبدالله یه روز دست مادرم تو دست بابات بود ولی طوری زدن دست جدا شد … حالا این بچه اومده انتقام مادرش و بگیره ،وقتی دستشو جدا کردن صدا زد والله لا افارغ عمی … *
دو نفر بالایِ تل با حال زار
بی کسی تشنه میانِ کارزار
*ریختند سر عمو یهو داد زد یابن خبیثه .. عموی منو میخوای بکشی؟.. تا من زنده ام نمیزارم ..*
دید از بالا که بلوا ساختند
با سر آقا را زمین انداختند
گرگ ها خونِ عمو را میخورند
نیزه ها دائم به یک جا میخورند
نیزه بر کتفِ عمو میخورد و بعد
زخم هایِ تو به تو میخورد و بعد
آیه میخوانند و سنگش میزنند
به دلش با خنده آتش میزنند
*دیگه جون نداشت به خدا هر کی می آمد از این ور به اون ور میبردنش ،غریب گیر اوردنت با نیزه ها میزدنت جلوی چشم خواهرت ،حسین …..تو به خیالت یهودی ها ریختن تو مقتل مگه ندیدی داشت میخوند همه مسلمان بودن ….”
آیه میخوانند و سنگش میزنند
به دلش با خنده آتش میزنند
هر چه را دارند به یغما میبرند
دزدها پیراهنش را میبرند
من ابن الکریمم حافظ حریمم
بابایم حسین است پس کجا یتیمم
خون حسن در من شده جاری
دیگر نمانده در حرم یاری
بهر عمو باید کنم کاری
عموی خوبم ای حسین جانم
از عشق تو مستم قربان تو هستم
میدوم به سویت تا بگیری دستم
صورت کشیدم بر روی خاکت
سرم شده نذر سر پاکت
تنم فدای جسم صد چاکت
عموی خوبم ای حسین جانم
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع)
امشب روضه اش مقتلِ سیدالشهداست ، به شبِ پنجم که میرسیم نمیتونیم عبارات رو تغییر بدیم چون واضحِ مقتل چه گفته ، نمیشه درش تنوع قائل شد. همینقدر به شما عرض کنم به حضرت تیر زدن ، نفرین نکرد .. ولی حادثه ای که امشب میخوام تعریف کنم وقتی اتفاق افتاد سیدالشهدا علیه السلام اینها رو نفرین کرد فرمود خدایا دیگه باران به اینها نباره … یه جمله عرض توسل کنیم و از همه شما التماسِ دعا .
چند نفر تو کربلا از جانِ سیدالشهدا برای لحظاتی حفاظت کردن ؛ یکی ش سعید ابن عبدالله حنفیِ .. نماز خواند سیدالشهدا دو رکعتِ اولُ خواند (نمازِ خوف) بعد اومد مقابل حضرت قرار گرفت ، تیر می انداختن میدید تیر از کنارش داره رد میشه خودشُ جا به جا میکرد ، چون اگه تیر عبور کنه به بدنِ مبارکِ سیدالشهدا میرسه .. با سر و صورتش به استقبالِ تیرها رفت ..
نمازِ حضرت که تمام شد افتاد زمین ، یه نگاهی کرد به حضرت یه لبخندی زد عرضه داشت علیک من السلام اباعبدالله هل اوفیتک؟! آقا ما با شما یه عهدی بستیم ، بیش ازین توان نداشتم .. سیدالشهدا علیه السلام هم جمله ای فرموده شنیدنی .. فرمود انت امامی فلجنه .. من تو بهشت هم تو رو جلوی خودم میزارم … روحی لک الفدا .. سه نفرِ دیگه برادرانِ قمر بنی هاشمند
هیچ مادری نیست که تو کربلا همه ی بچه هاش شهید شده باشه به جز یک نفر .. برادراشُ جمع کرد فرمود مادرمون ام البنین رو شماها سرمایه گذاری کرده .. برید مقابلش بایستید میخوام قبل از اینکه میدان برم داغِ شما رم ببینم .. نوشتن یقونهم بوجوههم و نحورهم اینا هم با سر و گردنشون از آماج تیر حفاظت کردن سیدالشهدا رو ..
یکی هم وجود مبارکه خودِ قمربنی هاشمه .. که تا وقتی بود هیچ اثر زخمی بر بدنِ سیدالشهدا نیست .. محافظ اصلیِ .. دورِ حضرت میگرده .. همه ی اینا که شهید شدن سیدالشهدا اومد بره میدان چند بار رفت و برگشت آماده کنه اهل بیتُ ، بار آخر که اومد وداع کنه به اضطرار افتاد زینبِ کبری .. پیراهنِ کهنه خواست .. فهمیدن کار تمامه .. وقتی خواست با زینبِ کبری وداع کنه یه نگاهی کرد به یتیم امام حسن .. فرمود زینب جان این بچه رو محکم نگهش دار ..
خانواده امام حسن برا سپر نشدن برا یه معصوم قبلا خیلی جگرشون سوخته .. باباش امام حسن پیر شد از اون واقعه .. رفت میدان تنها شد ، سوار وقتی تنها میشه چهار هزار تیر انداز یا بیشتر وقتی دارن تیر میزنن ، هرجا بایسته تیر بهش اصابت میکنه ، دائم حرکت میکرد .. آقای ما تشنه ست .. بدتر از تشنگی داغ دیده ، جگر طف دیده .. داغ ببینه آدم بیشتر تشنه میشه ، نفس میگیره .. از صبح داغ دیده ، جنگیده ، هی رفته شهدا رو آورده ، علی اکبر آورده ، قاسم آورده ، قمربنی هاشم رو دیده شهید شده .. دائم حرکت میکرد .. فوقف یستریحُ ساعت یه لحظه ای مکث کرد یه نفسی تازه کنه .. فاتی حجرُ .. سنگی رسید .. خیلی بی ادبی کردن .. لذا وقتی سنگ به پیشانیش اصابت کرد شهادتین فرمود ..
فرمود بسم الله و بالله و فی سبیل الله .. تیری رسید .. خون از سینۀ مبارکش فواره زد .. رویِ اسب بود مولای ما .. شدت خون ریزی طوری شد که از بالایِ اسب زمین افتاد .. رو دو زانو نشست بعضی ها اومدن جلو ، دشنام دادن .. آمادۀ رزم بود هنوز ، کسی از سمتِ راست اومد .. از فاصله نزدیک ضربه ی شمشیری زد .. یا صاحب الزمان .. فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ ع عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ .. با صورت به زمین افتاد .. دیدن کار تمامِ .. دویدن .. شمشیر بلند کرد .. تا زینب کبری از دور این صحنه رو دید دستِ عبدالله رو رها کرد رو سرش گذاشت .. یا رسول الله .. عبدالله دستش آزاد شد دوید .. من این بار نمیزارم .. وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّی .. هنوز ضربه ی شمشیر پایین نیامده بود ، فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِیَدِهِ .. دستُ سپر کرد شمشیر رسید .. صدای شکستنِ استخوان آمد .. فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ .. به پوست آویزان شد .. صدای شکسته شدنِ استخوان به گوشش رسید .. فَنَادَى الْغُلَامُ یَا أُمَّاهْ … این آقا زاده صداش بلند شد یا اُماه ..
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
دست در دست عمه جانش زینب داره عبدالله بن الحسن .. سفارش ابی عبدالله بوده بعد از قاسم ؛ حضرت فرمود خواهرم خیلی مراقب عبدالله باش .. خیلی بیقراره .. بیقراره شهادتِ .. اما امانت برادرم حسنِ .. من برا قاسم خجالت زده داداشم هستم .. هی میگه والله لا افارق عمی .. عمه جان من از عمو جدا نمیشم … گفت :
این همه با آبرو من هم یکی
آیه های زیرو رو من هم یکی
ریز ریزو قطعه قطعه رفته اند
تشنه قربان عمو من هم یکی
آه خیلی ها برای غربتش
مرگ کردن آرزو من هم یکی
از سپاهی که گرفته روی دست
چشم و بازو و گلو من هم یکی
در صف آنها که در پای امام
کرده اند از خون وضو من هم یکی
این همه دورو برش دارد شهید
جانِ عمه نه نگو من هم یکی
بسته ای دستِ مرا انصاف نیست
گیرِ گرگ افتاده راه چاره چیست؟!
*عمه جان التماست میکنم .. اینجا که به التماس افتاده بود دیدن هی دستای عمه رو میبوسه .. الهی قربونت برم بزار برم ..*
داغ دیده ، تشنه ، بی پشت و پناه
بی تعادل گشته رویِ ذوالجناح …
ازچه دل دل میکنی از حال رفت
شمر هم با چکمه در گودال رفت
*یه وقت دیدن دستشو از دست عمه رها کرد داره میدوه .. دستورُ رعایت کرد داره با پایِ برهنه میدوه طرف حرم .. تارسید گفت نانجیب پاتو از روی عموم بردار ..*
این همه لشکر برای یک نفر!
عمه جان دیدی توام! خاکم به سر
آسمان را بر زمین انداختن
بی هوا از روی زین انداختن
سوختم سر نیزه در پهلوش رفت
زخم رویِ زخم خورد از هوش رفت
نیمه جان شد در حصار پست ها
بگذر از من میرود از دست ها
میکشم از بین دستت دست خویش
دست شُستم پایِ او از هست خویش
جای قرآن جز به روی رحل نیست
سینه اش زخمی ست جایِ نعل نیست
دارد آغوش تو جای ماه ، عمو
عفو کن تاخیرِ عبدالله ، عمو
بچه شیرِ فاتح جنگ جمل
بین آغوشت هوس کرده عسل
چشمه چشمه از تنت خون جاری است
زخم ها خیلی عمیق و کاری است
آخرین زخمو نانجیب وقتی عبدالله رو بدنِ عمو افتاده زد .. چقدر خون به دل اهل بیت کرد این حرمله ی نامرد …
هرچه زخم آمد از این پس مال من
سرفرازم نزد بابایم من
میدونی چرا میگه سرفرازم؟!.. آخه وقتی اومد بالای گودال دید ابن کعب ملعون اومده شمشیر رو داره میاره پایین فرمود یابن الخبیثه .. میخوای عمویِ منو بکشی ؟!.. مگه عبدالله مرده باشه .. شمشیرُ آورد پایین .. تا شمشیرُ آورد دستشو آورد جلو .. همچین که استخوان دست شکست ، یه وقت دیدن صدا میزنه وا اُماه .. انگار تازه فهمید تو کوچه چه خبر شد ..
وقتی با قلاف شمشیر به بازوی مادرش زدن .. انگار همه روضه هایی که باباش براش خونده بود جلو چشمش اومد .. اما من اعتقادم اینه اگر امام حسن (ع) کنار گودال این منظر رو دیده ، میگه عبدالله خوش به حالت تو تونستی جلو ضربه رو بگیری .. اما من تو کوچه هرچی بلند شدم از رویِ سرم رد شد .. چنان سیلی به صورت مادرم خورد ..
____________________________________________
متن زمزمه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
واویلا ..
ببین عمه افتاد عمو بین گودال
داره زیرِ سر نیزه ها میره از حال
ببین واسه غارت داره میشه جنجال
واویلا ..
چقدر زخم تمومه تنش رو گرفته
چشایِ یکی ، جوشنش رو گرفته
چشای یکی ، پیرهنش رو گرفته
نزار عمه جونم ، یتیم شم دوباره
پسرهاشو کشتن ، نگن یار نداره
ببین که عمو مو همه دوره کردن
میرن توی گودال دست پر برمیگردن
عمو جون ..
رسیدم ولی این چه رسم نبرد
کلاه خودتو دست به دست هی میگرده
جای چکمه ی شمر با سینه ت چه کرده
عموجون ..
هنوز از تنت سهمشونُ نبردن
هنوز نیزه هاشون به پهلوت نخرده
اینا تازه واسه تنت اسب آوردن
چقدر خوبه دارم ، میشم با تو پامال
سه روز جسم من هم ، میمونه تو گودال
من از قتلگاهِ تو بیرون نمیرم
بزار مثل اصغر رو دستت بمیرم
عموجان ، عموجان ..
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
لا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكیلُ نِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصیرُ
*شب پنجم از ماه محرم الحرام رسید .. به آقا و مولامون کریم اهل بیت امام مجتبی (ع) ؛ آخه چند نفر اومدن محضر امام حسن یکی گفت آقا فرزندی میخام پسر باشه چیکار کنم؟! حضرت فرمودند استغفار کنید طلب مغفرت کنید. دیگری آمد هرکسی هر چیزی خواست امام فرمود استغفار کنید .. لذا آی زنُ و مردی که صدامُ میشنوید با این روایتی که امروز از امام مجتبی کریم اهل بیت دیدم هر کاری داری تو همین استغفار اول مجلس بگیر .. میگن وحشی قاتل حضرت حمزه سیدالشهدا توبه کرد ، خبر آوردن برا پیغمبر یا رسوالله وحشی توبه کرده پیغمبر یه سری تکون دادند ، رحمت اللعالمینِ بچه ها .. حضرت فرمود بگید جلو رویِ من نیاد ، نمیخام ببینمش .. بگید توبش قبوله اما نیاد من باهاش چشم تو چشم نشم .. (خبره ها فهمیدن چی میخام بگم..)
میخام بگم اینجا پیغمبر طاقت نداشت قاتل عمو جانشُ ببینه اما دلا برا آقامون بسوزه .. هر روز که میومد بره مسجد میدید مغیره دم در ایستاده .. (فهمیدی چیشد).. هر روز مینشست میدید نامرد بالا اون تخته چوبا به باباش علی جسارت میکنه .. آی قربون غریبیت برم یا امام حسن ..حالا این آقا فرمودند استغفار کنید. اگه یه مرد بیرون از خانه غریب باشه همه دلخوشیش اینه میگم میرم خونه .. آی گریه کن ها .. تازه وقتی میومد خونه زنه نانجیب زهرُ بهش داد ..
قربون ابی عبدالله برم این شبا براش گریه میکنیم ، حسینِ فاطمه یکی از همسرانش خانم ربابه .. لذا وقتی زهرُ داد (ببین چقدر کریمه این آقا) ..یه نگاه بهش کرد گفت کار خودتو کردی؟!.. حالا زود برو بیرون از در پشتیِ حجره .. میدونید چرا گفتن چرا آقا فراریش دادید؟! فرمود آخه الان خواهرم زینب میاد نمیخوام با قاتلم چشم تو چشم بشه ..
اما من برا زینب بمیرم .. چهل منزل …
تو همین حال دستتُ بیار بالا ، هر حاجتی داری به کرامتِ امامت مجتبی خدا رو قسم میدیم :
أَسْتَغْفِرُ اللّٰه الَّذِي لَاإِلٰهَ إِلّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوْمُ الرَّحْمانُ الرَّحِيمُ ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ وَأتُوبُ إلَيهِبه امام مجتبی ده مرتبه الهی العفو …
بر کویر سفره های سائلان باران تویی
رحمت بی انتهای حضرت منان تویی
آنکه بوده خاندانش از ازل مسکین منم
آنکه بوده خاندانش از ازل سلطان تویی
جودُ و احسان تو را نازم که بین خانه ات
سائلان هستند صاحب خانه و مهمان تویی
هرکجا حرف از کریمانِ دو عالم میشود
اولین نامی که هرکس میکند عنوان تویی
ظاهرت هرگز ز مسکین بهترُ بدتر نبود
آنکه قبرش نیز باشد با سائلان یکسان تویی
*کربلا شلوغ ، حرم سریع الرضا شلوغ
همۀ امام زاده ها شلوغ ، اما تو که زائر نداری
کسی دور و برت نیست
شبا حتی یه شمع هم آقا بالاسرت نیست ..*
ظاهرت هرگز ز مسکین بهترُ بدتر نبود
آنکه قبرش نیس شد با صاعران یکسان تویی
پاسخت بر ناسزایِ دشمت لبخند بود
*ببخشید اینطوری میگم یه لحظه خودمونُ بزاریم تو این لحظه ، اگه یه نفر بهمون ناسزا بگه اون لحظه آدم میتونه خودشُ نگه داره یا نه؟! طرف اومد جلو امام حسن ایستاد شروع کرد به آقا ناسزا گفتن هرچی از دهنش درومد به آقا گفت .. آخر از همه یه دست گذاشت رو شونش گفت پیداست غریبی .. گفت پیداست گرسنه ایی جا نداری .. آخر الامر حضرت برد مهمانش کرد دو سه روز مهمان حضرت بود .. میگن وقتی خاص برگرده بره حضرت گفت صبر کن مرکبشم براش عوض کنید مرکبشُ عوض کردن ، فرمود توشه راه بهش بدید اینم هیچی یهو گفت صبر کن بیا پایین از این به بعد اگر رفیقیم نداشتی ما رو رفیق خودت بدون .. یا رفیق من لا رفیق له ..
چطور دلشون اومد از زیر پای این آقا سجاده بکشن ..(حرف خیلیه اما وقت نیست زود میگذرم) .. آقاجان :
پاسخت بر ناسزایِ دشمت لبخند بود
خیرخواهِ مهربانِ خیل بدخواهان تویی
صلح تو فرقی ندارد با نبردت در جمل
اتحاد کاملِ آرامش و طوفان تویی
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
*امشب میخاییم برا این آقا و آقازاده هاش گریه کنیم .. از این جا به بعد سادات ببخشن منو ..*
یک نفر فهمیده باشد درد زهرا را اگر
آن توهستی آن توهستی آن توهستی آن تویی
بعد از آن کوچه فقط روی لب تو آه بود
غصه میخوردی از این که قد تو کوتاه بود
وای مادرم .. مادرم .. اجازه بدید یه اشاره کنم هرکی میتونه عاشورایی گریه کنه .. میگه تو کوچه ها رسید به امام حسن گفت آقا منو شما هم سن و سالیم چرا انقدر زود موهاتون سفید شده؟! حضرت یه نگاه بهش کرد ، گفت ما بنی هاشم زود پیر میشیم ..
سادات ببخشید این حرف حضرتُ من اینطور تکمیل کنم برات ..آره اینا ارثِ شونه یه مادر ۱۸ ساله ی پیرم دارن .. (خانوما صدامو میشنون بگم..) آره دو سه شب قبل گفتیم یه دختر سه ساله پیرم دارن ..
جناده میگه حضرت اینو بهش گفت رفت ، میگه دیدم حضرت داره های های گریه میکنه .. گفتم یابن رسول الله چرا گریه میکنید آقاجان؟!
فرمود جناده میدونی کجا موهام سفید شد؟!.. اون روزی که دستم تو دستِ مادرم بود .. (خواهش میکنم هرکی میتونه ناله بزنه من راحت بگم..) یه وقت دیدم کوچه تاریک شد .. یه وقت دیدم یکی داره میاد جلو .. مادرم نقش زمین شد .. ان شالله هیچ وقت نبینی چادر مادرت خاکی بشه ..
دورو بر این گودال چقدر هوا تاریکه
امامشونُ کشتن قیامتی نزدیکه
شب پنجم ماه محرمه بدون مقدمه از عبدالله بگم برات .. یه وقت عبدالله دید صدا هل من ناصر امامش بلند شد .. اومد بالایِ بلندی
بی کس و بی سپر نه سپر نه پسر ..
چی میشه ای خدا میسوزه از جگر
تو عطش یه نفر تشنه تو قتلگاه
شمشیرو با خنجر میزاره رو حنجر
پیش چشم خواهر رو به رویِ مادر
میون قتلگاهش ببین غوغاست
برا چی من بمونم عموم تنهاست
این جا یه لحظه خانوم دست عبدالله رو رها کرد بی بی دستاشو گذاشت رو سرش .. عبدالله یه نگاهی این طرف و اون طرف کرد گفت الان وقتشه مگه تو از پسر جناده کمتری؟!.. میگن دوید به سمت عمو جانش دید یه عده دورش حلقه زدن .. اجازه بدید یه لحظه برگردم مدینه سادات ببخشید .. میدونید یاد کجا افتاد ؟ اون حلقه ایی که دور علی زدن .. مادرش زهرا رفت جلو دست انداخت کمربندِ علی رو گرفت یه نامردی گفت قنفذ زهرا نمیزاره علی رو ببریم چه کنم ؟.. گفت دستشو کوتاه کن .. انقدر با قلاف به دستِ مادر زد ..
رسید به اون حلقۀ کینه .. رفت میون این نامردا .. یه وقت دید یه نامردی شمشیرشُ برد بالا .. دوید دستشو سپر کرد .. چنان زد رو دست عبدالله ، افتاد رو سینۀ حسین ..
فکر کردی روضه عبدالله اینجا تموم میشه؟.. یهو یه نفر گفت برید کنار حرمله داره میاد گفتن حرمله بچه مزاحمه .. یه حرفی بهت بزنم ببخشید توروخدا برو امشب فکر کن رو این حرف من .. حرمله تیر زیاد زده کربلا اگه به عباس تیر زد فاصله داشت اگه علی اصغرُ زد با فاصله زد .. اگه به سینه حسین زد فاصله داشت .. اما اینجا راحت ایستاد از یه فاصلۀ نزدیک
تیرُ گذاشت رو کمان چنان زد تو گلویِ عبدالله ..*
دوتا داغ دوتا مصیبت عظما مدینه رو دل امام حسن سنگینی میکرد .. یکی بازویه مادر بود .. که هر دو تا رو تو کربلا بچه هاش دیدن .. یکیش امشب عبدالله بود ، یکی ام شکستن سینه استخوان های مادر فردا شب برات میگم با قاسمش چه کردن ..
حالا با همین اشک چشمت دستتو بیار بالا شب پنجمه شبِ امام حسنُ یتیمشه به نیت پنج تن تو همین حالتون همه باهم پنج مرتبه همه باهم اللهم عجل لولیک الفرج ..
____________________________________________
متن روضه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
به این چشمات یاد بده هر چیزیُ نبینه تا بتونه گریه کنه .. امشب بگو آی کریمه اهل بیت امشب اومدم دره دلم روخودت قفلش کنی .. آقا میخوام فقط جای شما باشه ..
همچین که این دو تا داداش باهم شوخی میکردن زور آزمایی میکردن بی بی فاطمه (س) نگاه کرد هی میگفت جانم حسینم .. امیرالمومنین نگاه کرد هی میگفت جانم حسینم .. یه وقت دیدن پیغمبر آروم آروم گریه میکنه هی میگه جانم حسن ..
_بابا شما فرمودی بچه کوچکترُ تشویق کنن چطور شما حسنُ تشویق میکنی؟!.. صدا زد دخترم دیدم تو میگی حسین ، علی میگه حسین ، نگاه کردم دیدم همه ملائکه دارن سرکشی میکنن همه میگن جانم حسین .. دیدم اینجا حسنم غریبه …
امشب یه عهدی ببند با آقا بگو اگه اربعین رفتم کربلا برا امام حسن روضه میخونم و گریه میکنم .. آخه انقدر داداششُ دوست داره .. وقتی همه رفتن اومد وداع کنه ، صدا زد خواهرم حواست به این بچه ها باشه .. اما خواهرم من یه امانتی دارم دسته عبدالله رو گذاشت تو دست زینب .. گفت حالا که من دارم میرم این تنها یادگارِ داداشمه ..
صدا زد علی اکبرم رفت .. قاسمم رفت .. زینب خیلی مراقب این بچه باش این بچه یه غرور عجیبی داره .. دستش تو دست عمه بود جلو خیمه داره نگاه میکنه ..
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا برجدال طاقت داشت
هوا زِجور مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
یه وقت زینب نگاه کرد دید یه گوشه شلوغ شده .. حسین از ذوالجناح افتاد .. این تیرها تو بدنه شکسته .. یه وقت دیدن عبدالله دست عمه رها کرد ، عمه بزار برم .. عمه مگه نمیبینی عموم رو غریب گیر آوردن .. مگه من مردم بزارم عموم رو شهید کنید .. من پسرِ حسنم ، من نوۀ پهلو شکستۀ مدینه ام ..
یه مرتبه رسید دید عمو بیحال اُفتاده .. خون جاریِ .. هر نفسی که میکشه از این شبکه ها داره خون بیرون میزنه .. پرید بغل عمو ..
حرمله گفت من سه تا تیر بردم کربلا .. این سه تا تیرُ کجا خرج کردی؟.. گفت اون وقتی که حسین یه بچه شیرخواره رو ، رو دست گرفت ..
یکی از تیرای دیگرُ وقتی حسین خطبه میخوند زدم تو سینه ش .. هرچه کرد از جلو تیر در نیومد .. عاقبت تیرُ از پشت درآورد ..
اما سومین تیر” رسیدم تو گودال دیدم یه بچه ای خودشُ رو بدنِ عموش انداخته ، داره از عموش دفاع میکنه .. شمشیرُ بالا آوردن دستشو آورد جلو به عمو نخوره دیدم دست به پوست آویزان شد .. گفتم این بچه کیه که نمیزاره حسینُ بکشید! آخرین تیرُ نشونه گرفت میگه زدم به این بچه .. عبدالله به سینه حسین دوخته شد …
____________________________________________
متن زمزمه و توسل به حضرت عبدالله ابن حسن (ع) – شب پنجم محرم ۹۸
خدا کنه که عمه جون نبینه
که صورت عمو رویِ زمینه
ببین که راه نفسش رو بستی
بی حیا پا تو بردار از رو سینه
تو معرکه هلهله بود و فریاد
تیره سه شعبه که به سمتت افتاد
اونی که عمامه رو از تو دزدید
برا چی وایساده ؛دیگه چی میخاد!؟
عجب قیامتی تو قتلگاهت جماعتی
هنوز تو زنده ای ولی شروع شده چه غارتی
هوا نمونده که نفس بگیرم
باید تنت رو رویِ دست بگیرم
عمو اجازه بده تا از اینا
عبایِ پیغمبرُ پس بگیرم
به سمت خیمه هاست هنوز نگاهت
کجا بره خواهر بی پناهت
گفتی که تشنه ای ولی یه نامرد
آبُ میریزه دوره قتلگاهت
*هی میگفت آبُ میزیزم رو زمین ولی نمیزارم یه قطرش به لبت برسه .. شما فکر میکنید فقط عبدالله رسید تو گودال؟!..*
رسیده مادرت نشسته بالاسرِ پیکرت
رسیده قاتلت میخوادچیکارکنه باحنجرت
آخ دعواشده برا بریدن سرت
حسین ….. حسین ….
1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.
2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.
3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.