آهنگهای ویژه

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس سال 1403

  • استاد زارع شیرازی

    استاد زارع شیرازی

    آلبوم مجالس محرم و صفر سال 1403

  • حاج عبدالرضا هلالی

    حاج عبدالرضا هلالی

    آلبوم مراسم عزاداری شب پنجم محرم 1403/04/20 هیئت الرضا (ع)

  • کربلایی جواد مقدم

    کربلایی جواد مقدم

    نماهنگ رفیق

  • حاج محمد طاهری

    حاج محمد طاهری

    نماهنگ ساعتی بندگی - رمضان 1402

  • کربلایی امیر برومند

    کربلایی امیر برومند

    نماهنگ تصور کن

  • حاج محمود کریمی

    حاج محمود کریمی

    آلبوم مراسم عزاداری شب اول محرم 1401 - هیئت رایة العباس

متن روضه و توسل ویژه شب چهارم محرم ۱۴۰۰

5
متن روضه و توسل ویژه شب چهارم محرم 1400

متن روضه اصحاب حضرت اباعبدالله (ع)

یک به یک آمدند کرب و بلا
دور اربابِ عشق جمع شدند

مثل هفتاد و دو گل عاشق
همه پروانه های شمع شدند

زینب آرام میشد آن وقتی
یار سوی غریب می آمد

آن طرف سی هزار میرفتند
این طرف یک حبیب می آمد

*لشگر دشمن وقتی نیرو اضافه میکرد، تاریخ مینویسه: دَمّام میزدن، طبل میزدن، جشن میگرفتن برا اضافه شدن نیروهای دشمن، فاصله ای نبود از خیمه دشمن تا خیمه گاه اهل بیت، وقتی دَمّام میزدن زمین میلرزید، میفهمیدن نیرو اضافه شده، بچه ها میومدن‌ دور عمه میگفتن، عمه! چرا به این لشگر نیرو اضافه نمیشه؟ چرا همش نیروی دشمن اضافه میشه؟ خانوم‌میگفت: صبر کنید نیرویِ لشگرِ حسینم تو راهه داره میاد، حبیب وقتی رسید خبردادن لشگر حسین اومده، نیروی کمکی اومده، همه از خیمه ریختن بیرون دیدن یه پیرمرد محاسن سفید، دلِ زینب رو آروم‌کرد، بی بی فرمود: سلام‌من رو به حبیب برسونید، بگید: ممنونم اومدی حسینِ منو یاری کنی… *

زن و فرزند را رها کرد و
رفت با عشق آشنا بشود

عشق یعنی زُهَیرِ عثمانی
خواست صد مرتبه فدا بشود

بیست سالِ تمام هر شب و روز
از اجل خواست تا امان بدهد

آرزوی بُرِیر این بوده
در رکاب حسین جان بدهد

تیرباران شروع شد بعدش
شد فدایی حجِیر با پدرش

دست در دست هم شهید شدند
ای به قربان جُندَب و پسرش

در میان سواره های یزید
این دلاور پیاده می جنگید

بوی صفین داشت شمشیرش
مثل حیدر ،جُناده می جنگید

رفت عابِس برهنه در میدان
مستِ مست از مِیِ سبوی حسین

ما همه عاشقیم اما او
شاهِ دیوانگانِ کوی حسین

آن زمانی که عشق می آید
هیچ چیزی مقابلش سَد نیست

رو سفیدی جُون ثابت کرد
رو سیاهی همیشه هم بد نیست

*اومدبالاسرش ،سرش رو بغل کرد، سرش رو گذاشت روی زانوی خودش، هی غلام سیاه سرش رو ‌می انداخت رو خاک، ابی عبدالله گفت :چرا سرت رو از پام‌جدا میکنی؟ گفت: آقا! سَرِ من کجا؟ ابی عبدالله کجا؟ ابی عبدالله دعا کرد:”اللَّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ” خدایا رو سفیدش کن*

کَم کَمک ظهر شد اذان گفتند
شد فدای نماز خواندنِ او

تیرها را به جان خرید سعید
تا نباشد گزند بر تن او

*سعید بن عبدالله پیک بود، نامه میبرد و می آوُرد، چهار بار تو تاریخ هست رفت و برگشت، اول نامه از طرف مردم ‌کوفه برد مکه، سیصد فرسخ رفت نامه رو داد، سیصد فرسخ با مُسلم برگشت، دوباره مسلم نامه نوشت دوباره سیصد فرسخ رفت، دوباره با ابی عبدالله سیصد فرسخ برگشت، یعنی نزدیک شش هزار کیلومتر تو بیابونا رفت و برگشت…
لذا ظهر عاشورا وقتی اصحاب مشورت کردن کی وایسته جلویِ ‌حسین سپر بشه بلند شد، گفت: کی از من بهتر؟ گفتن چرا؟ گفت: من هزار وچهارصد فرسخ در به در شدم تا این لحظه بیام برا حسین فدا بشم… ایستاد جلو نمازحسین، دوازده تیر به بدنش اصابت کرد، تیر داره میخوره، بعضی از تیرها مسمومه، بعضی از تیرها خیلی عمیق فرو رفته، اما حواسش به حسینه هی پشت سر ش رو نگاه میکرد، آقا سالمِ یا نه؟ خدارو شکر حسین داره نمازش رو‌ تموم میکنه، من شرمنده فاطمه نشم، حسین داشت سلام میداد، مقتل میگه: تیر سیزدهم پرتاب شد، سعید دیگه بدنش جا نداشت همه تیرها به بدن… دید تیر به سمت ابی عبدالله میاد چیکار کنه؟ میدونی چیکار کرد؟ صورتش رو أورد جلوی تیر، تیر تو صورتش خورد با صورت خورد زمین، ابی عبدالله سلام رو داد دوید اومد بالا سر سعید تیر رو از صورتش بیرون کشید، صورتش رو پاک کرد،خونهارو‌ پاک‌ کرد، میخواست یه جمله بگه گفت چی میخوای بگی؟ داشت نفس آخر رو‌ میکشید، گفت: آقا راضی شدی یا نه؟ وفا کردم یانه؟ ابی عبدالله یه جمله ای فرمود: “أَنْتَ أَمامِي فِي الْجَنَّةِ” .. یعنی سعید همین‌جور که الان جلوی من وایستادی بهشتم مقابل حسینی… راحت شد خیالش…
اینجا یه تیر به صورت اصابت کرد یه جا دیگه ام سراغ دارم یه تیر به صورت اصابت کرد اون ساعتی که عباس دوتا دستاش قلم شده بود، تیر به چشم مبارکش زدن اینجا ابی عبدالله اومد تیر رو از صورت سعید کشید اما علقمه، هرکاری کرد عباس تیر از چشمش نیومد بیرون، سرش رو‌ خم‌کرد یه جوری با عمود آهن زدن با صورت افتاد رو زمین…..حسین *

______________________________________________________________________

متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س) – قسمت اول

نفس تو سینه دَم گرفته
بازم چشامو غم گرفته

بهونه حرم گرفته
دلم گرفته دلم گرفته

ردم نکن که جا ندارم
کسی به جز شما ندارم
جز اسم تو نوا ندارم

دلم گرفته آقا دلم گرفته
دلم گرفته دلم گرفته

ارباب ارباب
تو این دل شب گداتو دریاب

ارباب ارباب
به جون زینب گداتو دریاب

شبای جمعه بی قرارم
یه بغضی توی سینه دارم
شدم هواییه نگارم

دلم گرفته دلم گرفته
می پیچه بوی یاس اطهر

می خونه ای حسین بی سر
برای تو بمیره مادر، دلم گرفته

ارباب ارباب
حالم پریشون شد از غم تو

ارباب، ارباب
دوباره اومد مُحرم تو

 

متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س) – قسمت دوم

بهترین بندۀ خدا زینب
هَلْ اَتیٰ زینب اِنَّما زینب

ریشه صبر انبیا زینب
زینبا و زینبا و یا زینب

بانی روضه های غم زینب
تا ابد مبتلای غم زینب

گفت ای مصطفیِ عاشورا
ای فدای تو زینب کبری

تو علی هستی و منم زهرا
پس فدای تمام پهلوها

سر خواهر فدای این سر تو
همه ما فدای اکبر تو

گفت ای شاه ما اجازه بده
حضرت کربلا اجازه بده

جان این بچه ها اجازه بده
جان زهرا بیا اجازه بده

قبل از آن که سر تو را ببرند
این سر خواهر تو را ببرند

*نبینم غم رو صورتت نِشَسته حسین*

هم هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم

از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه دو تا سپر دارم

زحمتم را بیا به باد مده
اشتیاق مرا به باد نده

*دوتا بچه هام قربون بچه هات، نبینم زانوی غم بغل گرفتی…
الهی برات بمیرم زینب، بی بی هم مثل مادرش بود، پهلوش شکسته بود، بازوش ورم کرده بود، اما یه روز نگاه کرد دید علی زانوی غم بغل گرفته، گفت: علی جان مگه من مرده باشم اینقدر غریبانه کنج اتاق نشسته باشی…
همون کار رو زینب هم کرد، صدا زد: داداش! نبینم غم رو صورت شما باشه، من تو دار دنیا همین دو تا بچه رو دارم، هم خودم و هم این دو تا بچم فدات آقا جان *

در کَرَم سائلی بدست آور
زین دو تا حاصلی بدست آور

سپر قابلی بدست آور
تا توانی دلی بدست آور

دل شکستن هنر نمی‌باشد
نظرت هم اگر نمی‌باشد

*آخه بچه هاش رو عطر زد، سرمه کشید به چشمشون، موهاشون رو شونه زد، گفت: بروید جلو خیمه دایی اجازه بگیرید، بروید میدان، بچه ها خوشحال بودن، دل تو دلش نبود
زینب گفت: الان میرن دایی بهشون اجازه میده، همچین که دید بچه ها برمیگردن اما لبخند رو لبشون نیست، حزن آلود تر اومدن مقابل مادر، سرشون مؤدب پایین…
چی شده عزیزای من؟ گفتن: مادر رفتیم دایی اجازه نداد.
یه مرتبه دیدن زینب با عجله از خیمه بیرون زد، اومد مقابل برادر، برادرم! نکنه زینب رو قابل نمیدونی؟ به خدا اگه تو اجازه بدی خودم شمشیر میگیرم میرم وسط میدان…
ابی عبدلله فرمود: خواهرم شاید باباشون عبدالله راضی نباشه، گفت: نه حسین جان! وقتی میومدم عبدالله به من امر کرد، عبدالله به من سفارش کرد گفت: زینب جان اگه کار به جای باریک کشید، دوست دارم بچه هام قبل بچه های حسین برن جونشون رو فدای آقا کنن….
داداش اگه راضی نمیشی یه رمزی رو بلدم، گفت: حسین، جانِ مادرم… تا گفت: جانِ مادرم. گفت: بذار بچه ها آماده بشن*

 

متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س) – قسمت سوم

فدات بشن
بچه های من فدا بچه هات بشن
بذار که قربونیِ کربلات بشن
شهید این غربت تو نگات بشن

یه لشکرن
کوچیکن اما نوه های حیدرن
نذر سر تو این دو تا برادرن
خیال کن این دو تام علیِ اکبرن

بی تاب رفتنن داداش
راه میدون و سَد نکن

جان زهرا قسم حسین
دستم رو دیگه رد نکن

زینب باشه و بی یاور بشی
میمیرم حسین تنهاتر بشی

رها شدن
به آرزوشون رسیدنٓ فدا شدن
سرا دوباره از تنا جدا شدن
دو تا هدف برای نیزه ها شدن

*اما داداش غصه نخوریا*

فدا سرت
دو تایی شون فدا علیِ اصغرت
داداش فدای زخمای رو پیکرت

خوب شد رفتن نمیبینن
بین این خیمه دشمن را

خوب شد رفتن نمیبینن
وقتی که میزنن من را

کاشکی خیمه مون بی مَحرم نشه
از روی سرم سایه ات کم نشه

 

متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س) – قسمت چهارم

زینب چشم های بچه هارو سرمه کشید موهاشون رو شونه کرد، از زیر قرآن ردشون کرد، گفت: پسرا! اگه رفتید میدان میخوام مثل بابام شمشیر بزنید
انتقام پهلوی مادرم رو شما باید بگیرید، دایی رو روسپید کنید، میخوام یه جوری شمشیر بزنید دایی تون کیف کنه، لشکر نگه حسین کسی رو نداره، دو تا آقازاده ها رفتن دیدن زینب از خیمه بیرون نزد، مادر تو خیمه بی تابه، فقط صدای تکبیر میشنوه، هی میگه: آفرین، جگر گوشه های مادر، خدا به بازوتون توان بده، خدا نیروتون رو زیاد کنه، مادرم رو خوشحال کردید، دایی رو خوشحال کردید، مادرم داره دعاتون میکنه، اما یه وقت شنید صدای ناله ها بلند شد، همه گفتن: دیگه اینجا زینب از خیمه بیرون میزنه، نه ولله! نیومد بیرون، کار به جایی رسید این دوتا آقازاده وقتی افتادن ابی عبدالله مثل باز شکاری با عجله اومد بالا سرشون، رزمنده ها میدونن رفیقاشون وقتی تیر میخوردن ریه زود از کار میفته… نمیتونن درست حرف بزنن…
دایی وقتی رسید سر این آقازاده را گرفت دید نفس نفس میزنن فقط یه جمله گفتن، گفتن: دایی از ما راضی شدی یا نه؟
کاروان برگشت مدینه عبدالله جعفر اومد جلو محمل ها رو دونه دونه گشتن عاقبت یه محمل رو کنار زد دید یه پیرزنه نحیف و ضعیف نشسته گفت: خانوم! آیا کسی تو کربلا از زن ها کشته شد،؟
گفت: نه!
گفت: میشه به من بگید خانومم زینب کجاست؟ یه وقت ناله زینب بلند شد عبدالله! حق داری زینب رو نشناسی… خانوم جان چی شده اینجوری شدی؟
صدا زد: عبدالله! اون چیزی که من دیدم هیچ کسی ندیده، فقط مانندش رو حسن تو کوچه دیده وقتی رسیدم “الشمر جالس علی صدره”…
دوتایی گریه کردند، الهی قربون درد و دلات برم خانوم جان، اما عبدالله گفت: بی بی جان! یه گله ای دارم، یه خبری به گوشم رسیده…
جانم عزیزم بگو ببینم کوتاهی کردم؟
من که زن مُطیعی هستم، گفت: خانوم! من نوکر شما هستم
خانوم جان شنیدم هرکی رو زمین افتاد علی اکبر روی زمین افتاد از خیمه بیرون زدی، قاسم روی زمین افتاد از خیمه بیرون زدی، شنیدم این دوتا بچه ها کشته شدن از خیمه پات رو بیرون نذاشتی…
نالۀ زینب بلند… صدا زد: عبدالله! میدونی چرا بیرون نزدم؟
گفتم اگر حسین بالا سر این بچه هاست، گفتم اگه از خیمه بیرون بزنم یه وقت حسین چشمش به من بیفته خجالت بکشه…

 

متن روضه و توسل به طفلان حضرت زینب (س) – قسمت پایانی

در کَرَم سائلی بدست آور
زین دوتا حاصلی بدست آور

سپر قابلی بدست آور
تا توانی دلی بدست آور

دل شکستن هنر نمی‌باشد
نظرت هم اگر نمی‌باشد

ای فدایت تمامیِ سر ها
سر چه باشد به پای دلبر ها

از چه در اشتیاق خواهر ها
تو نظر میکنی به دیگر ها

آخرش یا اجازه میگیرم
یا همین کُنج خیمه میمیرم

ای برادر اشاره ای فرما
ذوق شان را نظاره ایی فرما

رد مکن راه چاره ایی فرما
لااقل استخاره ایی فرما

ورنه نیزه بدست میگیرم
جان هر آنچه هست میگیرم

تو اگر مبتلا شوی چه کنم
پیش چشمم فدا شوی چه کنم

پیش من سر جدا شوی چه کنم
کشته‌ی زیر پا شوی چه کنم

وای اگر حنجرت شکسته شود
پیش من پیکرت شکسته شود

______________________________________________________________________

متن روضه و توسل به سید الشهدا (ع) – قسمت اول

صدا زد هر کس که قصد توبه داره
خدا توو نسلش خیر کثیر میذاره
آقای ما که داشت حرف میزد
نامردا هلهله میکردن
اما مولا هنوزم میخواس، اونا برگردن
گفتن حسین بس کن که وقت جنگه
جواب حرفای تو تیر و سنگه
تمومه کارت
سرت رو تشنه می‌بریم و میریم
غنیمت از اهل حرم می‌گیریم
تمومه کارت
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»

*شب چهارمه…
روز عاشورا حرفای دیگه ای هم زد…
“مُتَوَکِّاً عَلَی سَیْفِهِ…”
به شمشیرش تکیه زد…
“فَنادی بِاَعلی صوتِه…”
با صدای بلند فریاد زد…
اینکه
گفتن حسین بس کن که وقت جنگه
جواب حرفای تو تیر و سنگه
صدا زد:

“انْشَدُکُمُ اللَّهِ هَلْ تَعْرِفُونی؟! ”
به خدا قسمتون میدم:من رو میشناسید؟

“قالُوا نَعَمْ اَنْتَ إبْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطُهُ…”
تو پسر پیغمبری…تو نوه پیغمبری…

” قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ جَدّی رَسُولُ اللَّهِ ؟! ”
میدونید جد من پیغمبره؟!

“قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ…”
به خدا قسم می دونیم.
” قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ اُمّی فاطِمَهَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟! ”
شما رو به خدا قسم میدم:
میدونید مادرم فاطمه زهراست؟!
” قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ…”
بله..
“قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ ابی عَلِیُّ بْنِ ابی طالِبٍ ؟! ”
میدونید بابای من علی بن ابیطالبه؟
“قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ…”

” قالَ انْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ جَدَّتی خَدیجَهَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ اَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الْاُمَّهِ إِسْلامَاً؟! ”
میدونید مادربزرگ من خدیجه هست؟
اولین زنانی که اسلام آوردند؟

“قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ…”

“قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنْ سَیِّدالشُّهَداءِ حَمْزَهَ عَمُّ ابی؟!
شما میدونید حمزه سیدالشهدا عموی پدر منه؟

“قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ..”

” قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنْ جَعْفَرَ الطَّیّارِ فیالْجَنَّهِ عَمّی؟!
جناب جعفر طیار که در بهشت پرواز می کنه…خدا به جای دست های بریده به او دو بال عطا کرده،عموی منه؟
“قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ..”
بعد شروع کرد حضرت به وسایل ظاهری خودش متوسل شدن…
“قالَ اَنْشَدُکُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنْ هذا سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ وَ اَنَا مُتَقَلِّدُهُ…”
مگه این شمشیر پیغمبر نیست؟

“قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ..”

“قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهُ هَلْ تَعْلَمُونَ انْ هذِهِ عَمامَهُ رَسُولِ اللَّهِ اَنَا لابِسُها…”
این عمامه ای که بر سر منه عمامه پیغمبر هست یا نه؟
” قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ…”
گفتند به خدا قسم همینه…

” قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ انَّ عَلِیَّاً کانَ اَوَّلُهُمْ إِسْلاماً، وَ اعْلَمُهُمْ عِلْماً، و اعْظَمَهُمْ حِلْمَاً… وَ انَّهُ وَلیُّ کُلِّ مُوْمِنٍ وَ مُوْمِنَهٍ…”

 

متن روضه و توسل به سید الشهدا (ع) – قسمت پایانی

شروع کرد از پدر خود گفتن…
میدونید پدر من ولی هر مرد و زن مومنیه؟

“قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ…”
” قالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمی؟! ”
شما چرا خون من رو حلال می شمرید؟

یه جمله دیگه هم گفتند…

” قالُوا قَدْ عَلِمْنا ذَلِکَ کُلَّهُ…”
گفتند همه رو خودمون می دونیم…اما یه چیزی رو تو بدون…
” وَ نَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ…”
ما از تو دست برنمیداریم

“حَتّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً…”
ما برنامه ریختیم…ما قصد این داریم که نمیری مگر تشنه…*
گفتن حسین بس کن که وقت جنگه
جواب حرفای تو تیر و سنگه
تمومه کارت
سرت رو تشنه می‌بریم و میریم
غنیمت از اهل حرم می‌گیریم
تمومه کارت
میخونه هل من ناصر ولی یاری نیس
*”وَ بقیَ الحسین فرداََ وحیداً..‌”
اون ساعتی که آقای ما تنها شد.‌‌*
میخونه هل من ناصر ولی یاری نیس
به جز اشک اهل خیمه غمخواری نیس
اما انگار یکی جا مونده
صدای هق هقِ شیرخواره‌اس…
سرباز آخر ثارالله، توی گهواره‌اس…
میگه اگه برات بمیرم خوبه
سپر شدن قدّ یه تیرم، خوبه
عجب سربازی…
به روی دستای حسین رفت بالا
با تیر حرمله شد إربا إربا
عجب سربازی…
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»

صدا زد مولا، کو هانی و کو مسلم؟
کجاس عباسم؟ کو اکبر و کو قاسم؟
اصحابش رو صدا زد با آه:
پاشید با غیرتا من تنهام
میلرزه پیکراتون رو خاک
برای اشکام
من تووی قتلگاه و دورم غوغاس
سر امامتون رو خاک صحراس
توو راهه قاتل
آسمونو شبیه دود می‌بینم
شمر اومده نشسته روی سینه‌ام
چه تیغ کندی…
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
*و بقی الحسین فردا وحیدا..”
صدای علی اصغرشم که شنید…آخرین سربازشم به میدان برد…

“و نَظَرَ یمیناََ و شِمالا…”
یه نگاهی به راست و چپ کرد..
“فَلَم یَریَ مِن اصحابِهِ اَحَداََ…”
دیگه کسی رو ندید…
صدا زد:
“هل من ناصر ینصرنی؟! ”
“هل من مغیث یغیثنی لوجه الله؟! ”
“هل من معین یُعینُنا…”
“هل من ذابٍّ یَذُبُّ عن حرم رسول الله…”
دلش آروم نشد…مثل بابای شهیدش که روزهای آخر…دست به محاسن برد…
“أین عمّار، أین ابن تیهان، أین ذُو الشهادتین؟
أینَ إخوانِیَ الّذینَ رَکِبوا الطَّریق ، وَ مَضَوا عَلى الحَقّ ؟”
مثل علی که یاد رفقای شهیدش می کرد…
هی نگاه می کرد…
صدا زد:
“یا مُسلِمِ بنِ عَقیل وَ یا هانِی بنِ عُروِه …یا حبیبَ بن مُظاهر”
بلند شید…
” فقوموا من نومتكم ، أیها الكرام ”
بلند شید از حرم من دفاع کن…
وادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام “*
صدا زد مولا، کو هانی و کو مسلم؟
کجاست عباسم؟
*”اَنتَ صاحبُ لِوائی وَ اذا مضیتَ تَفَرَّقَ عسگری…”
تو علمدار منی…تو بری لشگرم از هم می پاشه…
ای تنها…*
صدا زد مولا، کو هانی و کو مسلم؟
کجاست عباسم؟ کو اکبر و کو قاسم؟!
اصحابش رو صدا زد با آه:
پاشید با غیرتا من تنهام…
میلرزه پیکراتون رو خاک…
برای اشکام…
من توی قتلگاه و دورم غوغاست
“فَاَحاطوا بهم…”
دورش رو گرفتند…
هی جلو می آمدند…هی عقب می رفتند…*
من توی قتلگاه و دورم غوغاست…
سَرِ امامتون رو خاک صحراست
تو راهه قاتل…
*از اینجا به بعدش رو برای مادرش می خونم…
بی بی جان می دونی چی گفت؟! *
آسمونو شبیه دود می‌بینم
شمر اومده نشسته روی سینه‌ام
چه تیغ کندی…
من توی قتلگاه و دورم غوغاست…
سَرِ امامتون رو خاک صحراست
تو راهه قاتل…
*شمر مرا به قتلگه…
فاطمه داره میکنه نگه…*
آسمونو شبیه دود می‌بینم
شمر اومده نشسته روی سینه‌ام
چه تیغ کندی…
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
*اصحابش رو صدا زد…
ما رو هم صدا زد…*

صدا زد مارو، آیا امیدی داره؟
هنوز عاشوراس…کی خوابه؟ کی بیداره؟
عاشورا تا ابد پابرجاس
پاشو پاشو یه باری بردار
قد یه تیر سپر شو واسش، نباشی سربار
کی توی زندگی رهامون کرده؟
تا دست و پا زده دعامون کرده
نذار تنها شه
به زیر نیزه ها نگامون کرده
به روی نیزه ها صدامون کرده
نذار تنها شه
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»

 

لینک کوتاه

اشتراک گذاری

در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید

دیدگاه ها

1- تنها دیدگاه هایی که با زبان فارسی نوشته شوند منتشر خواهند شد.

2- دیدگاه هایی که خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران باشند، تائید نخواهند شد.

3- از نوشتن دیدگاه هایی که ارتباطی با این مطلب ندارند خودداری کنید.